پارت = 1
پارت = 1
رمان = غم های شاه زاده♡
ا.ت: صبح از خواب پاشم. رفتم دست و روم رو شستم و صبحونه خوردم
بعد رفتم موهام رو درست کردم و لباس پوشیدم تا برم مزرعه .
رفتم و گل هارو آب دادم و یکم بهشون رسیدم ..
وقت کلاسم.شده بود
رفتم خونه وسایلمو جمع کردم و به مسیر راه افتادم...
تو مسیر که داشتم میرفتم چا اون وو رو دیدم که داره جزوه حفظ میکنه ..
هی ببینم تو خوب چیو حفظ میکنییی؟؟
چااون وو: خانم جزوه داد اون روزی که تو غایب بودی.
اونو میخواد بپرسه.
ا.ت: آمممم
من ندارم میدی بخونممم؟؟؟؟
چا اون وو: بیا
ا.ت: ممنونم ازت
چا اون وو: خواهش میکنم ♡
راستی دامنت یکم کوتاهه بچه ها از پشت دارن میخندن بیا کت منو بگیر
کتمو بستم دور کمرش.
( خوب من ا.ت رو خیلی دوست دارم امااون)
ا.ت: رسیدم و نشستم رو نیم کت..
تنها بودم امروز لیا غایب بود ..
معلم وارد کلاس شد...
بچه ها: برپااا
معلم: سلام بچه ها.امروز ی دانش آموز جدید داریم
این فرد ی فرد خاصی عه بچه ها ایشون پسر شاه کوک هستن.
بیا تو عزیزم
کوک: س..سلام ..
من کوک هستم.
بچه ها:(( او چقد جذابهه)))
ا.ت: باورم نمیشد ینی شاه بره پسرش با این ..یه معلم خصوصی نگرفته؟؟
داشت قلبم تند میزد که اومد کنار من نشست.
واقعا از استرس داشتم میمردم...
معلم : خوب شروع میکنیم ....
( بعد تموم شدن کلاس)
ا.ت کلاس تموم شد وسایل هامو جمع کردم و به خونه راه افتادم....
رسیدم خونه رفتم حموم و اومدم بیرون لباس پوشیدم تکلیفمو انجام دادم و ی غذایی خوردم...
از تلفن خونه زنگ زدن منم برداشتم..
گفتن امشب یه مهمونی به مناسبت جانشینی شاه زاده داریم..
منم گفتم میام..
ی لباس پوشیدم و موهامو درست کردمو راه افتادم...
تو مسیر چا اون وو رو دیدم خیلی جذاب شده بود..
به من گفت بیا باهم بریم منم درخواستش رو قبول کردم.
رسیدیم کل آدم های شهر اونجا بودن جمعیت خیلی زیاد بود .
من رفتم ی جا نشستم و ی نوشیدنی خوردم..
که یهو ی کی از ی دری اومد بیرون ..
ادامه دارد.....
رمان = غم های شاه زاده♡
ا.ت: صبح از خواب پاشم. رفتم دست و روم رو شستم و صبحونه خوردم
بعد رفتم موهام رو درست کردم و لباس پوشیدم تا برم مزرعه .
رفتم و گل هارو آب دادم و یکم بهشون رسیدم ..
وقت کلاسم.شده بود
رفتم خونه وسایلمو جمع کردم و به مسیر راه افتادم...
تو مسیر که داشتم میرفتم چا اون وو رو دیدم که داره جزوه حفظ میکنه ..
هی ببینم تو خوب چیو حفظ میکنییی؟؟
چااون وو: خانم جزوه داد اون روزی که تو غایب بودی.
اونو میخواد بپرسه.
ا.ت: آمممم
من ندارم میدی بخونممم؟؟؟؟
چا اون وو: بیا
ا.ت: ممنونم ازت
چا اون وو: خواهش میکنم ♡
راستی دامنت یکم کوتاهه بچه ها از پشت دارن میخندن بیا کت منو بگیر
کتمو بستم دور کمرش.
( خوب من ا.ت رو خیلی دوست دارم امااون)
ا.ت: رسیدم و نشستم رو نیم کت..
تنها بودم امروز لیا غایب بود ..
معلم وارد کلاس شد...
بچه ها: برپااا
معلم: سلام بچه ها.امروز ی دانش آموز جدید داریم
این فرد ی فرد خاصی عه بچه ها ایشون پسر شاه کوک هستن.
بیا تو عزیزم
کوک: س..سلام ..
من کوک هستم.
بچه ها:(( او چقد جذابهه)))
ا.ت: باورم نمیشد ینی شاه بره پسرش با این ..یه معلم خصوصی نگرفته؟؟
داشت قلبم تند میزد که اومد کنار من نشست.
واقعا از استرس داشتم میمردم...
معلم : خوب شروع میکنیم ....
( بعد تموم شدن کلاس)
ا.ت کلاس تموم شد وسایل هامو جمع کردم و به خونه راه افتادم....
رسیدم خونه رفتم حموم و اومدم بیرون لباس پوشیدم تکلیفمو انجام دادم و ی غذایی خوردم...
از تلفن خونه زنگ زدن منم برداشتم..
گفتن امشب یه مهمونی به مناسبت جانشینی شاه زاده داریم..
منم گفتم میام..
ی لباس پوشیدم و موهامو درست کردمو راه افتادم...
تو مسیر چا اون وو رو دیدم خیلی جذاب شده بود..
به من گفت بیا باهم بریم منم درخواستش رو قبول کردم.
رسیدیم کل آدم های شهر اونجا بودن جمعیت خیلی زیاد بود .
من رفتم ی جا نشستم و ی نوشیدنی خوردم..
که یهو ی کی از ی دری اومد بیرون ..
ادامه دارد.....
۳.۲k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.