عشق دردسر ساز``
₱₳Ɽ₮:42
ا/ت: لونا اصن حالم خوب نیست...(گریه)
لونا:وایی ا/ت بمیرم برات...
بعد میره بغلش میکنه...
ا/ت: میگم لونا قرص سردرد داری؟ سرم بشدت درد میکنه(گریه نکردو فقط بغض داشت)
لونا: اره وایستا الان برات میارم...
بعد چند دقیقه دیدم کلا واسم همه نوع قرصاشو اورده...من سرم درد نمیکرد..فقط زمان خوبی بود تا قرص بخورمو هم خودمو هم این بچرو خلاص کنم...
لونا: ببین خودت اگه میتونی از بینشون پیدا کن قرص سردردو تا من برم سرویس بیام...
ا/ت: اها... باشه..
بعد رفتن لونا هر قرصی بودو خوردم...هرچی دستم اومد هی تند تند میخوردم فک کنم اندازه ۵٠تا قرص خورده بودم که لونا اومد..
لونا: ا.. ا/ت.. تو چیکار کردی؟ چرا همه قرصارو خوردی....(ترسیده)
ا/ت: م.. من... من... لونا من حامله ام...(گریه)
لونا: چ.. چی؟.. واقعا..؟
ا/ت: آره... میخواستم سقطش کنم...(گریه)
لونا: دختر زده به سرت؟... ها؟(داد)
ا/ت: م.. من نمیتونم این بچرو تنهایی بزرگ کنم... بدون پدر... مگه میشه.. بعد بچم بزرگ شد.. نمیگه بابام کجاست...؟(گریه و داد)
از بس ب خودم فشار اوردم که یهو رو مبل غش کردم...
لونا: ا/تتت...(داد)
بعد۲ساعت
چشمامو باز کردم و یه درد تو شکمم احساس کردم
ا/ت: ایی ...
لونا: ا/ت خوبی
دردم زیاد بود.. احتمال دادم بچه سقط شده باشه
ا/ت: ن.. نه... دلم.. دلم درد میکنه...
لونا: وایی نه... الان میبرمت دکتر...
من به کمک لونا از خونش بیرون زدم و به سمت بیمارستان رفتیم... بعد کلی ازمایشو اینا دکتر بهمون گفت...
دکتر: نه... بچه سقط نشده... فقط از استرس اینجوری شدید به همسرتون بگید مراقبتون باشع...
بغضم گرفتو گفتم
ا/ت: ب.. بلع...(بغض..)
ا/ت: لونا اصن حالم خوب نیست...(گریه)
لونا:وایی ا/ت بمیرم برات...
بعد میره بغلش میکنه...
ا/ت: میگم لونا قرص سردرد داری؟ سرم بشدت درد میکنه(گریه نکردو فقط بغض داشت)
لونا: اره وایستا الان برات میارم...
بعد چند دقیقه دیدم کلا واسم همه نوع قرصاشو اورده...من سرم درد نمیکرد..فقط زمان خوبی بود تا قرص بخورمو هم خودمو هم این بچرو خلاص کنم...
لونا: ببین خودت اگه میتونی از بینشون پیدا کن قرص سردردو تا من برم سرویس بیام...
ا/ت: اها... باشه..
بعد رفتن لونا هر قرصی بودو خوردم...هرچی دستم اومد هی تند تند میخوردم فک کنم اندازه ۵٠تا قرص خورده بودم که لونا اومد..
لونا: ا.. ا/ت.. تو چیکار کردی؟ چرا همه قرصارو خوردی....(ترسیده)
ا/ت: م.. من... من... لونا من حامله ام...(گریه)
لونا: چ.. چی؟.. واقعا..؟
ا/ت: آره... میخواستم سقطش کنم...(گریه)
لونا: دختر زده به سرت؟... ها؟(داد)
ا/ت: م.. من نمیتونم این بچرو تنهایی بزرگ کنم... بدون پدر... مگه میشه.. بعد بچم بزرگ شد.. نمیگه بابام کجاست...؟(گریه و داد)
از بس ب خودم فشار اوردم که یهو رو مبل غش کردم...
لونا: ا/تتت...(داد)
بعد۲ساعت
چشمامو باز کردم و یه درد تو شکمم احساس کردم
ا/ت: ایی ...
لونا: ا/ت خوبی
دردم زیاد بود.. احتمال دادم بچه سقط شده باشه
ا/ت: ن.. نه... دلم.. دلم درد میکنه...
لونا: وایی نه... الان میبرمت دکتر...
من به کمک لونا از خونش بیرون زدم و به سمت بیمارستان رفتیم... بعد کلی ازمایشو اینا دکتر بهمون گفت...
دکتر: نه... بچه سقط نشده... فقط از استرس اینجوری شدید به همسرتون بگید مراقبتون باشع...
بغضم گرفتو گفتم
ا/ت: ب.. بلع...(بغض..)
۱۷.۸k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.