پارت ۱۰ بخش دوم یاقوت آبی چشمانت
_چ..چو..چو...چوی.ا.... چویاااااا .. لعنتی باهاش چیکار کردی؟
دستش رو جلو برد و یقه تاچیهارا رو گرفت تاچیهارا(از الان علامت تاچیهارا اینه^) ^ من کاری نکردم . مشغول جرو بحث شدن که صدای ضعیفی توجه هر دو رو جلب کرد + تاچی..ها..را را..ست میگه _چویا آروم باش الان به موری سان می گم دکتر خبر کنه +ن..نه...کسی..نب..اید..بفه..مه..لط..فا _اما..خیل خوب باشه خودم زخمت رو می بندم
-*سریع به کمک آتسوشی و تاچیهارا چویا رو بردیم داخل دفترش چویا همیشه به فکر سلامتش هست پس باید اینجا یه جعبه کمک های اولیه باشه ... خوبه پیداش کردم لباس چویا رو بالا دادم با دیدن بانداژ خونی حس کردم قلبم ضربانی جا انداخت سریع بازش کردم و به زخم تازه ای که ۲ یا ۳ تا از بخیه هاش پاره شده بود و خونریزی شدید داشت مواجه شدم
^* لعنتی پس دلیل این خونریزی این بود اصلا اون بخیه ها برای چی بود دیروز خودم وقتی تازه از ماموریت اومده بود دیدمش حتی گوشه کتشم چروک نشده بود بعدم که رفت گزارش .... صبر کن یعنی یعنی کار موری سانه اون اینکارو کرده حالا که دقت می کنم زخم هم عمیقه هم خیلی صاف و تمیز لعنتی خودشه کار خودشه
_* زخم چویا رو دوباره بخیه زدم دورش رو با آب و پارچه ای که آتسوشی آورده بود تمیز کردم و باند بستم رو به تاچیهارا کردم از اونجایی که زخم بخیه داشته فکر کنم جدی کار اون نبوده
_ موری سان منتظره باید بریم بگیم چویا نمی تونه بیاد + نه .. لبا..سم رو ...عو..ض .. میک..نم..میا..م( کلا نقطه ها تو حرف زدن چویا نفس نفسه)
_ چی چیرو میای با این وضع نمی شه بیا.. ^ حق با چویاست اگه نیاد وضعش از اینم بدتر می شه _منظورت چیه ^ یعنی نفهمیدی دازای جای زخم خیلی صاف و تمیزه و در عین حال عمیقه _نمی فهمم منظورت چیه آتسوشی تو می فهمی ٪راستش نه ^ احمق جای تیغ جراحیه خود موری این کارو باهاش کرده اگه بری بهش بگی بلای بدتری سرش میاره که چرا گذاشته کسی از این موضوع بو ببره مگه نه چویا _*نمی فهمم این چی میگه موری اینکارو کرده به چویا نگاه کردم که سرش پایین انداخته بود و با حرکت آروم سرش حرف تاچیهارا رو تایید کرد....لعت بهت لعت بهت موری چطور تونستی اینکارو با چویا بکنی.... آلفا درونم که متوجه آسیب دیدگی و بدی حال امگایی که عاشقش بود شده بود بیقراری می کرد و می خواست یه چیزی رو نابود کنه مخصوصا اگه اون چیز مسبب حال امگاش بود ولی الان نمی شد کاری کنم...داشتم تمام سعیم رو می کردم که خشمم روی رایحهم تاثیر نزاره و خودم رو آروم جلوه بدم _خیل خوب از این موضوع چیزی جایی نمی گیم فهمیدی آتسوشی؟ تاچیهارا با توام هستما
+* صبر کن الان دازای قبول کرد به کسی چیزی نگه انتظار نداشتم فکر می کردم میره می زاره کف دست موری و ازش می خواد یا خودش شکنجم کنه یا شاهد شکنجه شدنم توسط موری باشه
________
اینم پارت بعد نمی دونم بعدی رو کی بتونم بدم
دستش رو جلو برد و یقه تاچیهارا رو گرفت تاچیهارا(از الان علامت تاچیهارا اینه^) ^ من کاری نکردم . مشغول جرو بحث شدن که صدای ضعیفی توجه هر دو رو جلب کرد + تاچی..ها..را را..ست میگه _چویا آروم باش الان به موری سان می گم دکتر خبر کنه +ن..نه...کسی..نب..اید..بفه..مه..لط..فا _اما..خیل خوب باشه خودم زخمت رو می بندم
-*سریع به کمک آتسوشی و تاچیهارا چویا رو بردیم داخل دفترش چویا همیشه به فکر سلامتش هست پس باید اینجا یه جعبه کمک های اولیه باشه ... خوبه پیداش کردم لباس چویا رو بالا دادم با دیدن بانداژ خونی حس کردم قلبم ضربانی جا انداخت سریع بازش کردم و به زخم تازه ای که ۲ یا ۳ تا از بخیه هاش پاره شده بود و خونریزی شدید داشت مواجه شدم
^* لعنتی پس دلیل این خونریزی این بود اصلا اون بخیه ها برای چی بود دیروز خودم وقتی تازه از ماموریت اومده بود دیدمش حتی گوشه کتشم چروک نشده بود بعدم که رفت گزارش .... صبر کن یعنی یعنی کار موری سانه اون اینکارو کرده حالا که دقت می کنم زخم هم عمیقه هم خیلی صاف و تمیز لعنتی خودشه کار خودشه
_* زخم چویا رو دوباره بخیه زدم دورش رو با آب و پارچه ای که آتسوشی آورده بود تمیز کردم و باند بستم رو به تاچیهارا کردم از اونجایی که زخم بخیه داشته فکر کنم جدی کار اون نبوده
_ موری سان منتظره باید بریم بگیم چویا نمی تونه بیاد + نه .. لبا..سم رو ...عو..ض .. میک..نم..میا..م( کلا نقطه ها تو حرف زدن چویا نفس نفسه)
_ چی چیرو میای با این وضع نمی شه بیا.. ^ حق با چویاست اگه نیاد وضعش از اینم بدتر می شه _منظورت چیه ^ یعنی نفهمیدی دازای جای زخم خیلی صاف و تمیزه و در عین حال عمیقه _نمی فهمم منظورت چیه آتسوشی تو می فهمی ٪راستش نه ^ احمق جای تیغ جراحیه خود موری این کارو باهاش کرده اگه بری بهش بگی بلای بدتری سرش میاره که چرا گذاشته کسی از این موضوع بو ببره مگه نه چویا _*نمی فهمم این چی میگه موری اینکارو کرده به چویا نگاه کردم که سرش پایین انداخته بود و با حرکت آروم سرش حرف تاچیهارا رو تایید کرد....لعت بهت لعت بهت موری چطور تونستی اینکارو با چویا بکنی.... آلفا درونم که متوجه آسیب دیدگی و بدی حال امگایی که عاشقش بود شده بود بیقراری می کرد و می خواست یه چیزی رو نابود کنه مخصوصا اگه اون چیز مسبب حال امگاش بود ولی الان نمی شد کاری کنم...داشتم تمام سعیم رو می کردم که خشمم روی رایحهم تاثیر نزاره و خودم رو آروم جلوه بدم _خیل خوب از این موضوع چیزی جایی نمی گیم فهمیدی آتسوشی؟ تاچیهارا با توام هستما
+* صبر کن الان دازای قبول کرد به کسی چیزی نگه انتظار نداشتم فکر می کردم میره می زاره کف دست موری و ازش می خواد یا خودش شکنجم کنه یا شاهد شکنجه شدنم توسط موری باشه
________
اینم پارت بعد نمی دونم بعدی رو کی بتونم بدم
۴.۷k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.