*یونگی*
*یونگی*
یونگی : من چیکار کردم *بغض*
یونجین : چرا اون فرمانده تون نمیاد
کوک : چرا یه جا خشکش زده به شمشیرش نگا میکنه
تهیونگ : فرمانده مین دارن میان سمتتون! *داد*
با صدای جین و بقیه سربازا اشکی از چشمم افتاد
*کوک*
یه کوچولو هم حرکت نمیکرد.
جین : بیاین بریم. بیشتر بمونیم میان سمتمون
با حرکت اسب فرمانده جین بقیه اسبا هم حرکت کردن. که دیدم یدونه از اون ایاف کثولو یه سره فرمانده مین رو قورت داد...اولن ات..الان فرمانده مین. جز من و تهیونگ و جیمین و هوسوک و ات. فقد 14 نفر از سربازا سالم موندن. سعی کردم بغضمو نشکونم. ولی با دیدن گریه پسرا نتونستم جلو خودمو بگیرم. پس..برا همین میگفتن از شهر خارج نشیم
یونجین : زود باشین دروازه هارو باز کنین*داد*
با حرفش به خودم اومدم دیدم رسیدیم. به قلمرو رینجر. دروازه هارو باز کردن و اومدیم داخل
یونجین : تو برو پزشک رو خبر کن و 4 تا اتاق اماده کنین برای میلی
هانول : با چه اجازه ای میلی رو اوردی اینجا
یونجین : فرمانده همه چیو توضیح میدم. ولی خواهش میکنم الان خواهرم میمیره*گریه*
اون زنی که به نظر میومد فرماندشونه سری تکون داد و مارو به یه اتاق راهنمایی کردن. من و پسرا و فرمانده کیم و برادر ات وارد شدیم پزشک اونجا بود . فرمانده کیم ات رو روی تخت گزاشت
یونجین : نبینم فکری ب سرت بزنه که بکشیش..خودت بکن تا منم التت رو ببرم
پزشک : چ..چشم قربان
*بعد 1 ساعت*
پزشک : زخماش عمیق بودن. خداروشکر زود رسیدین وگرنه نمیشد کاریش کرد. فشار زیادی بهش وارد شده باید استراحت کنن. و اینکه مایع سبز رنگی به پاهاش چسبیده بود. تاحالا همچین چیزی ندیده بودم
تهیونگ : ممکنه اب دهن ایاف کثولو باشه؟
پزشک : نمیدونم. ولی وقتی جداش کردم جاش روی پاهای خانوم کبود شده بود..سرباز لی یونجین ممنون میشم بدین دست واحد شناسایی
یونجین : خیلی خب...میتونی بری
پزشک رفت. پیش ات نشستیم و نگاهی به شکم باند پیچی شدش انداختم.
جیمین : فرمانده مین خیلی برای ات عزیز بودن.*گریه*
تهیونگ : نمیتونم تصور کنم وقتی میفهمه که فرمانده مین مرده چه ریاکشنی داره
با باز شدن در برگشتیم یه پسر با چهره ناز و با مزه بود. با شنل زرد. لباس ابی روشن بود
یونجین : هیونگ اومدی
یونگی : من چیکار کردم *بغض*
یونجین : چرا اون فرمانده تون نمیاد
کوک : چرا یه جا خشکش زده به شمشیرش نگا میکنه
تهیونگ : فرمانده مین دارن میان سمتتون! *داد*
با صدای جین و بقیه سربازا اشکی از چشمم افتاد
*کوک*
یه کوچولو هم حرکت نمیکرد.
جین : بیاین بریم. بیشتر بمونیم میان سمتمون
با حرکت اسب فرمانده جین بقیه اسبا هم حرکت کردن. که دیدم یدونه از اون ایاف کثولو یه سره فرمانده مین رو قورت داد...اولن ات..الان فرمانده مین. جز من و تهیونگ و جیمین و هوسوک و ات. فقد 14 نفر از سربازا سالم موندن. سعی کردم بغضمو نشکونم. ولی با دیدن گریه پسرا نتونستم جلو خودمو بگیرم. پس..برا همین میگفتن از شهر خارج نشیم
یونجین : زود باشین دروازه هارو باز کنین*داد*
با حرفش به خودم اومدم دیدم رسیدیم. به قلمرو رینجر. دروازه هارو باز کردن و اومدیم داخل
یونجین : تو برو پزشک رو خبر کن و 4 تا اتاق اماده کنین برای میلی
هانول : با چه اجازه ای میلی رو اوردی اینجا
یونجین : فرمانده همه چیو توضیح میدم. ولی خواهش میکنم الان خواهرم میمیره*گریه*
اون زنی که به نظر میومد فرماندشونه سری تکون داد و مارو به یه اتاق راهنمایی کردن. من و پسرا و فرمانده کیم و برادر ات وارد شدیم پزشک اونجا بود . فرمانده کیم ات رو روی تخت گزاشت
یونجین : نبینم فکری ب سرت بزنه که بکشیش..خودت بکن تا منم التت رو ببرم
پزشک : چ..چشم قربان
*بعد 1 ساعت*
پزشک : زخماش عمیق بودن. خداروشکر زود رسیدین وگرنه نمیشد کاریش کرد. فشار زیادی بهش وارد شده باید استراحت کنن. و اینکه مایع سبز رنگی به پاهاش چسبیده بود. تاحالا همچین چیزی ندیده بودم
تهیونگ : ممکنه اب دهن ایاف کثولو باشه؟
پزشک : نمیدونم. ولی وقتی جداش کردم جاش روی پاهای خانوم کبود شده بود..سرباز لی یونجین ممنون میشم بدین دست واحد شناسایی
یونجین : خیلی خب...میتونی بری
پزشک رفت. پیش ات نشستیم و نگاهی به شکم باند پیچی شدش انداختم.
جیمین : فرمانده مین خیلی برای ات عزیز بودن.*گریه*
تهیونگ : نمیتونم تصور کنم وقتی میفهمه که فرمانده مین مرده چه ریاکشنی داره
با باز شدن در برگشتیم یه پسر با چهره ناز و با مزه بود. با شنل زرد. لباس ابی روشن بود
یونجین : هیونگ اومدی
۵۲.۵k
۲۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.