𝙢𝙖𝙜𝙝𝙚𝙝 𝙢𝙞𝙨𝙝𝙚𝙝 𝟭𝟭
_ ا/ت ؟
یهویی دست خودم نبود گفتم : جانم ؟
دستمو گذاشتم روی دهنم . کوک قهقه بلندی زد و گفت : آفرین راه افتادی .
+ بیشعور .
_ اینا همه اثرات بی شوهریه . تو خونه چقدر تمرین کردی که با کسی که دوستت داره اینجور حرف بزنی ؟؟
دیگه جوابشو ندادم .
_ ا/ت عزیزم .
پوزخندی زدم و گفتم : هه . تو چقدر تمرین کردی با دخترا لاس بزنی ؟؟
معلوم بود خیلی عصبانی شده . با صدای دورگه گفت : چی ؟؟ منظورت چیه ؟؟
_ از جمله منظور میباره . خودت میتونی بفهمی .
یهویی دوربرگردون زد و برگشت سمت دیوار . ترسیده بودم مث سگی که میخواد بزاد ( زایمان کنه 😐 بزائه ) . محکم پرتم کرد سمت دیوار و چسبوندم بهش . جوری محکم کوبوندم به دیوار که احساس کردم دو تیکه شدم . چشمامو از درد روی هم فشار دادم . دو تا دستاشو روی دیوار جفتم گذاشت .
+ ا/ت اون روی سگ منو بالا نیار .
از ترس زبونم قفل شده بود .
+ چیه ؟ ترسیدی ؟ هه . اشکال نداره الان یخت وا میشه .
از عصبانت از بدنش حرارت میزد بیرون و عرق کرده بود . صورتش سرخ بود . کاری کرد که غیر قابل باور بود . البته شاید برای من اینطور بود . مواجه شدن با چشمای بسته ی کوک و لبای چسبیده به لبای من برام انقدر عجیب بود که باور نمیکردم . خیلی خشن بود . مزه ی خونو توی دهنم حس کردم . ناله هام توی دهنش خفه میشد . دیگه نمیتونستم نفس بکشم . شونشو چنگ مینداختم ولی ول کن نبود . چنگ محکمی بهش انداختم که ازم جدا شد . نفسم بالا نمیومد . سرفه های پشت سر هم اذیتم میکردن . اونم نفس نفس میزد .
_ امیدوارم .... برات ... درس عبرت ... شده باشه .... خانم جئون .
دیگه حوصله ی دعوا نداشتم . پاهام توانشون رو از دست دادن افتادم زمین .
یهویی دست خودم نبود گفتم : جانم ؟
دستمو گذاشتم روی دهنم . کوک قهقه بلندی زد و گفت : آفرین راه افتادی .
+ بیشعور .
_ اینا همه اثرات بی شوهریه . تو خونه چقدر تمرین کردی که با کسی که دوستت داره اینجور حرف بزنی ؟؟
دیگه جوابشو ندادم .
_ ا/ت عزیزم .
پوزخندی زدم و گفتم : هه . تو چقدر تمرین کردی با دخترا لاس بزنی ؟؟
معلوم بود خیلی عصبانی شده . با صدای دورگه گفت : چی ؟؟ منظورت چیه ؟؟
_ از جمله منظور میباره . خودت میتونی بفهمی .
یهویی دوربرگردون زد و برگشت سمت دیوار . ترسیده بودم مث سگی که میخواد بزاد ( زایمان کنه 😐 بزائه ) . محکم پرتم کرد سمت دیوار و چسبوندم بهش . جوری محکم کوبوندم به دیوار که احساس کردم دو تیکه شدم . چشمامو از درد روی هم فشار دادم . دو تا دستاشو روی دیوار جفتم گذاشت .
+ ا/ت اون روی سگ منو بالا نیار .
از ترس زبونم قفل شده بود .
+ چیه ؟ ترسیدی ؟ هه . اشکال نداره الان یخت وا میشه .
از عصبانت از بدنش حرارت میزد بیرون و عرق کرده بود . صورتش سرخ بود . کاری کرد که غیر قابل باور بود . البته شاید برای من اینطور بود . مواجه شدن با چشمای بسته ی کوک و لبای چسبیده به لبای من برام انقدر عجیب بود که باور نمیکردم . خیلی خشن بود . مزه ی خونو توی دهنم حس کردم . ناله هام توی دهنش خفه میشد . دیگه نمیتونستم نفس بکشم . شونشو چنگ مینداختم ولی ول کن نبود . چنگ محکمی بهش انداختم که ازم جدا شد . نفسم بالا نمیومد . سرفه های پشت سر هم اذیتم میکردن . اونم نفس نفس میزد .
_ امیدوارم .... برات ... درس عبرت ... شده باشه .... خانم جئون .
دیگه حوصله ی دعوا نداشتم . پاهام توانشون رو از دست دادن افتادم زمین .
۸۱.۱k
۰۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.