پارت ۵ 🤍💙
لیلا من خوردم آنقدر پیام و زنگ زد کار داشتم هی زنگ زنگ اه , جواب دادم چون داشتم کلافه میشدم ، من داخل اداره اینه ناصرالدین شاه بودم 😂
مکالمه .....
زهرا: بله بله لیلا خانم
لیلا: زهرااااا 🥺
زهرا: جانم بفرما
لیلا: بیا این سعید و ببر
زهرا : چی کارکرده باز
لیلا: امشب بیا
زهرا: نمی توانم
لیلا: بیا دیگه اه
زهرا: باشه چرا داد میزنی
لیلا: مرسی عشقم
زهرا: خداحافظ
شب ساعت ۶ سوار ماشین شدم رفتم خانه لیلا اینها ، کار داشتیم بعد یکی دستش گذاشته بود روی زنگ سر سازم گرفتیم ،
لیلا: درد سرم بردی
من: اه زشته
لیلا: فاطمه بیا برو دوتا چیز بهش بگو
فاطمه: باشه
فاطمه رفت ما هم دنبالش رفتیم گفتیم شر و نده ،در را باز کرد .
فاطمه: بفرمایید
آقا سعید: شمایید
فاطمه: بله ، الان ساعت ۴ صبح هست بفرمایید
آقا سعید: خانم احمدی نیستن ؟
فاطمه: نه😡
آقا سعید: چرا عصبانی میشید😳
فاطمه: چون هی دست مبارک و گذاشتید روی زنگ هی زنگ زنگ اه 😒
رسول: خخخخ😂
فاطمه: الان چی خنده داره 🤨
رسول: ببخشید 😅
فاطمه: امرتون 😐
نویسنده : آقا اینها بحث کردن وای وای نمی دانم این فاطمه چرا بی عقلی کرد با چوب زد تو سرش ، البته هزارتا چیز بهش گفتیم .
زهرا: یا خدا
لیلا: چیه ؟
زهرا: فاطمه خدا بگم چت نکنه
فاطمه: دیگه چیه ؟
زهرا: آقای عبدی و آقا محمد👨🏻
فاطمه: خاک عالم بر ملاجم 🤐
آقا محمد: سلام
زهرا: سلام بفرماید داخل
لیلا: آقایون بفرمایید بالا
رسول و آقا فرشید آمدن آقا سعید بلند کردن آوردن داخل رفتم داخل آشپزخانه یخ آوردم بند خدا سرش پف کرده بود 😐
گپی ممنوع ❌
# ادامه دارد
مکالمه .....
زهرا: بله بله لیلا خانم
لیلا: زهرااااا 🥺
زهرا: جانم بفرما
لیلا: بیا این سعید و ببر
زهرا : چی کارکرده باز
لیلا: امشب بیا
زهرا: نمی توانم
لیلا: بیا دیگه اه
زهرا: باشه چرا داد میزنی
لیلا: مرسی عشقم
زهرا: خداحافظ
شب ساعت ۶ سوار ماشین شدم رفتم خانه لیلا اینها ، کار داشتیم بعد یکی دستش گذاشته بود روی زنگ سر سازم گرفتیم ،
لیلا: درد سرم بردی
من: اه زشته
لیلا: فاطمه بیا برو دوتا چیز بهش بگو
فاطمه: باشه
فاطمه رفت ما هم دنبالش رفتیم گفتیم شر و نده ،در را باز کرد .
فاطمه: بفرمایید
آقا سعید: شمایید
فاطمه: بله ، الان ساعت ۴ صبح هست بفرمایید
آقا سعید: خانم احمدی نیستن ؟
فاطمه: نه😡
آقا سعید: چرا عصبانی میشید😳
فاطمه: چون هی دست مبارک و گذاشتید روی زنگ هی زنگ زنگ اه 😒
رسول: خخخخ😂
فاطمه: الان چی خنده داره 🤨
رسول: ببخشید 😅
فاطمه: امرتون 😐
نویسنده : آقا اینها بحث کردن وای وای نمی دانم این فاطمه چرا بی عقلی کرد با چوب زد تو سرش ، البته هزارتا چیز بهش گفتیم .
زهرا: یا خدا
لیلا: چیه ؟
زهرا: فاطمه خدا بگم چت نکنه
فاطمه: دیگه چیه ؟
زهرا: آقای عبدی و آقا محمد👨🏻
فاطمه: خاک عالم بر ملاجم 🤐
آقا محمد: سلام
زهرا: سلام بفرماید داخل
لیلا: آقایون بفرمایید بالا
رسول و آقا فرشید آمدن آقا سعید بلند کردن آوردن داخل رفتم داخل آشپزخانه یخ آوردم بند خدا سرش پف کرده بود 😐
گپی ممنوع ❌
# ادامه دارد
۳.۲k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.