ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
part 5
ا.ت ویو
بازتابش نور به چشمم از خواب بیدار شدم با یاد آوری اتفاق های دیشب نفس عمیقی کشیدم و به تاج تخت تکیه دادم که با برگوندن سرم متوجه چهره غرق در خواب نامجون شدم ناخدا گاه تخمی کردم... از اون صورت بدم میومد.... بعد متوجه ی لباس تنم شدم ار تخت به زور بلند شدم که به دستشویی برم و کارای لازم و که انجام دادم از اونجا خارج شدم لباسم رو با یکی تیشرت سفید نامجون عوض کردم و به سمت هال حرکت کردم با حس گشنگی به سمت آشپز خونه حرکت کردم یخچال لو باز کردم با دیدن شیر کاکائو ها و کیک های خوشمزه با خوشحالی برداشتم و تصمیم گرفتم فیلم نگاه کنم پس روی کاناپه نشستم و تلویزیون و روشن کرد
که بعد 40 مین صدا خمیازه ی کسی به گوشم خودم میدونستم که کی برای همین برنگشتم
ویو نامجون
صبح بزور از خواب بلند شدم و با نبود ا.ت مواجه شدم سریع با شتاب از تخت بلند شدم و به سمت در رفتنم و بازش کرم و از پله ها سرعت به پایین رفتم و با شنیدن خنده های زیبا ا.ت به کاناپه زل زدم
داشت خوراکی هایی که دیشب خریده بودم رو میخورد
یهو خمیازه ی بلندی کشیدم تا متوجه ی من بشه
ا.ت ویو
به روی خودم نیاوردم به فیلم دیدنم ادامه دادم مهد نامجون اومد کنارم
هنوز درد داری
- هوم (سرد)
و بعد رفت و منم مشغول خوردن شدم که بعد چند مین دوباره اومد باکت وشلوار جذب مشکیش که جذاب ترش میکرد و درحالی که ساعت درست کرد و سوئیج رو برداشت گفت
من میرم شرکت اگه چیزی نیاز داشتی به بادیگاردا بگو
- کی برمیگردی؟
شب
- اوفف باشه
پس من رفتم
_ خدافظ
part 5
ا.ت ویو
بازتابش نور به چشمم از خواب بیدار شدم با یاد آوری اتفاق های دیشب نفس عمیقی کشیدم و به تاج تخت تکیه دادم که با برگوندن سرم متوجه چهره غرق در خواب نامجون شدم ناخدا گاه تخمی کردم... از اون صورت بدم میومد.... بعد متوجه ی لباس تنم شدم ار تخت به زور بلند شدم که به دستشویی برم و کارای لازم و که انجام دادم از اونجا خارج شدم لباسم رو با یکی تیشرت سفید نامجون عوض کردم و به سمت هال حرکت کردم با حس گشنگی به سمت آشپز خونه حرکت کردم یخچال لو باز کردم با دیدن شیر کاکائو ها و کیک های خوشمزه با خوشحالی برداشتم و تصمیم گرفتم فیلم نگاه کنم پس روی کاناپه نشستم و تلویزیون و روشن کرد
که بعد 40 مین صدا خمیازه ی کسی به گوشم خودم میدونستم که کی برای همین برنگشتم
ویو نامجون
صبح بزور از خواب بلند شدم و با نبود ا.ت مواجه شدم سریع با شتاب از تخت بلند شدم و به سمت در رفتنم و بازش کرم و از پله ها سرعت به پایین رفتم و با شنیدن خنده های زیبا ا.ت به کاناپه زل زدم
داشت خوراکی هایی که دیشب خریده بودم رو میخورد
یهو خمیازه ی بلندی کشیدم تا متوجه ی من بشه
ا.ت ویو
به روی خودم نیاوردم به فیلم دیدنم ادامه دادم مهد نامجون اومد کنارم
هنوز درد داری
- هوم (سرد)
و بعد رفت و منم مشغول خوردن شدم که بعد چند مین دوباره اومد باکت وشلوار جذب مشکیش که جذاب ترش میکرد و درحالی که ساعت درست کرد و سوئیج رو برداشت گفت
من میرم شرکت اگه چیزی نیاز داشتی به بادیگاردا بگو
- کی برمیگردی؟
شب
- اوفف باشه
پس من رفتم
_ خدافظ
۳.۸k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.