رمان ماه من🌙🙂
part 4
دیانا:
یه لباس خوب پوشیدم و نشستم رو تخت
داشتم در و دیوار رو نگاه میکردم که در اتاق باز شد
ارسلان:اوپس ببخشید یادم رفت در بزنم
من:موردی نداره
ارسلان:خواستم بگم شام گرفتم اگه میخوری بیا
من:گشنم نیست راستش
ارسلان:مگه میشه از وقتی اومدی چیزی نخوردی
من:پانیذ و نیکا کی میان؟
تیکه داد به چهارچوب در
ارسلان:معلوم نیست
من:تکلیف من چیه؟
ارسلان:چمیدونم والا اون موقعه که داشتی فرار میکردی باید فکرشو میکردی
رسما داشت میگفت اینجا نمیتونی بمونی وای خدا
من:یه راه برگشتم داشتم تو خرابش کردی
ارسلان:هه...به من چه مگه من مسئول بدبختی های توام تا الانم خیلی بهت لطف کردم
سرمو گرفتم توی دستام وای خدا من چیکار کردم
من:رو حرف خواهر های تو گذاشتم فرار کردم بخاطر تو نمیتونم برگردم حالا باید چه غلطی کنم خدایا...
ارسلان:میتونم بهت تو شرکتم کار بدم تا یه مدتم میتونی اینجا بمونی نترس من لولو نیستم که بخورمت کاری به کارت ندارم
من:واقعی؟
ارسلان:نه شوخی دارم باهات
من:بد اخلاق
ارسلان:چی گفتی🤨
من:هیچی به خدا
ارسلان:خوبه پس پاشو شامتو بخور که از فردا باید هفت صبح پاشی بیای سر کارت
من:هفت؟؟😳
ارسلان:اره هفت
از اتاق رفت بیرون خر هفت صبح بیداره آخه من پاشم برم سر کار
وجدان:خاک تو سرت کار بهت داده زبونتم درازه
من:وای راست میگی
وجدان:پاشو گمشو شامتو بخور صدا معدت یه ملتو خبر دار کرد
من:باشه رفتم دیگههه...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
دیانا:
یه لباس خوب پوشیدم و نشستم رو تخت
داشتم در و دیوار رو نگاه میکردم که در اتاق باز شد
ارسلان:اوپس ببخشید یادم رفت در بزنم
من:موردی نداره
ارسلان:خواستم بگم شام گرفتم اگه میخوری بیا
من:گشنم نیست راستش
ارسلان:مگه میشه از وقتی اومدی چیزی نخوردی
من:پانیذ و نیکا کی میان؟
تیکه داد به چهارچوب در
ارسلان:معلوم نیست
من:تکلیف من چیه؟
ارسلان:چمیدونم والا اون موقعه که داشتی فرار میکردی باید فکرشو میکردی
رسما داشت میگفت اینجا نمیتونی بمونی وای خدا
من:یه راه برگشتم داشتم تو خرابش کردی
ارسلان:هه...به من چه مگه من مسئول بدبختی های توام تا الانم خیلی بهت لطف کردم
سرمو گرفتم توی دستام وای خدا من چیکار کردم
من:رو حرف خواهر های تو گذاشتم فرار کردم بخاطر تو نمیتونم برگردم حالا باید چه غلطی کنم خدایا...
ارسلان:میتونم بهت تو شرکتم کار بدم تا یه مدتم میتونی اینجا بمونی نترس من لولو نیستم که بخورمت کاری به کارت ندارم
من:واقعی؟
ارسلان:نه شوخی دارم باهات
من:بد اخلاق
ارسلان:چی گفتی🤨
من:هیچی به خدا
ارسلان:خوبه پس پاشو شامتو بخور که از فردا باید هفت صبح پاشی بیای سر کارت
من:هفت؟؟😳
ارسلان:اره هفت
از اتاق رفت بیرون خر هفت صبح بیداره آخه من پاشم برم سر کار
وجدان:خاک تو سرت کار بهت داده زبونتم درازه
من:وای راست میگی
وجدان:پاشو گمشو شامتو بخور صدا معدت یه ملتو خبر دار کرد
من:باشه رفتم دیگههه...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۲۳.۸k
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.