دو پارتیه هیونجین...اون فقط یه حسوده کوچولوعه
م.ه:ا.ت مامان کجایی تو؟بیا بریم ناهار؟
ا.ت:ها؟چی؟همینجام بریم.
هیونجین:چیشده یاده معشوقه ات افتادی؟آخی🥹🤣
ا.ت:هیون ببند دهنتو😐
م.ه:باز که شما شروع کردید بیایید غذا یخ کردددد.
هیونجین:هرکی زودتر برسه دسره بیشتری میگیره.
ا.ت:ولش هیون حالشو ندارم.
هیونجین:چیزی شده؟
ا.ت:نه بیا بریم سره میز و اگرنه مامان بابامونو مامانمون میکنه.
هیونجین:بریم بریم😂😂😂😂
بعده ناهار همه سر میز داشتن میوه میخوردن...
هیونجین:لارای قشنگم دهنتو باز کن.
لارا:هیون(لپاش سرخ شده)
هیونجین:یااا مثلا زنمی ها.
لارا:بیا بزار دهنم راحت شدی؟
هیونجین:آره😁
ا.ت:مامانی من میرم تو اتاقم هیون لارا با اجازه.
م.ه:باشه دخترم.
لارا:حال ا.ت خوبه؟
هیونجین:میرم باهاش حرف بزنم.
لارا:میخوای منم بیام؟
هیونجین:نه خودم باهاش حرف میزنم.
هیونجین رفت دمه دره اتاقه ا.ت و در زد...
ا.ت:بله؟
هیونجین:منم ا.ت.
ا.ت:بیا تو.
هیونجین:ا.ت حالت خوبه؟
ا.ت:آره...
هیونجین:ا.ت به من دروغ نگو...دردت چیه؟
ا.ت:دردم تو لارایید تو خیلی به اون اهمیت میدی ولی من چی؟دلم برا موقع هایی که همه ی توجهت روی من بود تنگ شده ولی الان فقط به لارا توجه میکنی.
هیونجین:ای گربه ی حسود...حسود کوچولوی کی بودی تووو؟
هیونجین افتاد به جون ا.ت و اونقدر ا.تو قلقلک داد که دیگه آخراش ا.ت داشت گریه میکرد و بلاخره هردوتاشون رفتن پایین...
لارا:ا.تی جونم خوبی؟
ا.ت:بله به لطف قلقلکای یه اوپای جذاب الان خوبه خوبم.
هیونجین شونه ای بالا میندازه و همه با هم شروع میکنن به خندیدن.
پایان
ا.ت:ها؟چی؟همینجام بریم.
هیونجین:چیشده یاده معشوقه ات افتادی؟آخی🥹🤣
ا.ت:هیون ببند دهنتو😐
م.ه:باز که شما شروع کردید بیایید غذا یخ کردددد.
هیونجین:هرکی زودتر برسه دسره بیشتری میگیره.
ا.ت:ولش هیون حالشو ندارم.
هیونجین:چیزی شده؟
ا.ت:نه بیا بریم سره میز و اگرنه مامان بابامونو مامانمون میکنه.
هیونجین:بریم بریم😂😂😂😂
بعده ناهار همه سر میز داشتن میوه میخوردن...
هیونجین:لارای قشنگم دهنتو باز کن.
لارا:هیون(لپاش سرخ شده)
هیونجین:یااا مثلا زنمی ها.
لارا:بیا بزار دهنم راحت شدی؟
هیونجین:آره😁
ا.ت:مامانی من میرم تو اتاقم هیون لارا با اجازه.
م.ه:باشه دخترم.
لارا:حال ا.ت خوبه؟
هیونجین:میرم باهاش حرف بزنم.
لارا:میخوای منم بیام؟
هیونجین:نه خودم باهاش حرف میزنم.
هیونجین رفت دمه دره اتاقه ا.ت و در زد...
ا.ت:بله؟
هیونجین:منم ا.ت.
ا.ت:بیا تو.
هیونجین:ا.ت حالت خوبه؟
ا.ت:آره...
هیونجین:ا.ت به من دروغ نگو...دردت چیه؟
ا.ت:دردم تو لارایید تو خیلی به اون اهمیت میدی ولی من چی؟دلم برا موقع هایی که همه ی توجهت روی من بود تنگ شده ولی الان فقط به لارا توجه میکنی.
هیونجین:ای گربه ی حسود...حسود کوچولوی کی بودی تووو؟
هیونجین افتاد به جون ا.ت و اونقدر ا.تو قلقلک داد که دیگه آخراش ا.ت داشت گریه میکرد و بلاخره هردوتاشون رفتن پایین...
لارا:ا.تی جونم خوبی؟
ا.ت:بله به لطف قلقلکای یه اوپای جذاب الان خوبه خوبم.
هیونجین شونه ای بالا میندازه و همه با هم شروع میکنن به خندیدن.
پایان
۲.۲k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.