فن فیک "قسمت تاریک"
فن فیک "قسمت تاریک"
پارت ۱۶
-----------------
که...
یکی گفت: تو داشتی چه غلطی میکردی؟
از زبان امی +
وقتی برگشتم دوتا ادم کت شلواری وایساده بودم و اسلحه هاشون رو روبه من گرفته بودن
خیلی خون سرد داشتم نگاشون میکردم
توقع داشتن به التماس بیوفتم یا دروغ بگم یا ری اکشن خیلیی عجیبی داشته باشم؟
چند قدم نزدیکشون رفتم
و گفتم...
داشتم رد میشدم بعد صدا شنیدم امدم نگاه کردم اصلا هم هر چی گفتین برام مهم نیست
یکی از مرد کت و شلواری ها امد نزدیکم و گفت که باید هم راهشون برم
تعجب کردم...قطعا الان باید منو میکشتن
حرفی نزدم
ولی یهو درد بدی توی سرم حس کردم و...
بعدش دیگه هیچی نفهمیدم
"حدود ¹ ساعت بعد "
چشمام رو باز کردم
سرم خیلی درد میکرد
داخل یه اتاق بودم . یه اتاق تقریبا میشه گفت کلاسیک با تم مشکی
روبه روم مردی نشسته بود و با لبخند عجیبی نگاهم میکرد و یه پسر تقریبا شاید هم سن خودم هم پیشش وایساده بود
؟ : بلاخره بیدار شدی
+ اینجا چه خبرهه؟
؟: موقع یکی از معامله های مافیا...تو سرک کشیدی...از کجا معلوم جاسوس نباشی؟ تازه سن کمی هم داری...برای گول زدن خوبه
+ چییی؟؟ من فقط داشتم از اونجا رد میشدم
؟ : مهم نیست...واسه سازمانی کار میکنی؟ خانواده ای داری ؟ اسمت و سنت چیه؟
؟: موری سان..خودم باهاش صحبت میکنم
اون مردی که موری خطاب شده بود نگاهی به اون پسره کرد و...
موری : باشه...تا جایی که میتونی اطلاعات کافی رو ازش بگیر...موهبت دار خوبی عه...
؟ : چشم
پسره نگاهی به من کرد
و از اتاق خارج شد
دونفر امدن دستامو گرفتن و دنبال اون پسره بردنم
آدم عجیبی بود...یهو یادم افتاد که چرا نمیتونم از موهبتم استفاده کنم
؟: الکی تلاش نکن...نمیتونی از موهبتت استفاده کنی
+ چرا؟
حرفی نزد
وارد اتاق شدیم
نشست و نگاهی به من کرد
گفت:.....
پارت ۱۶
-----------------
که...
یکی گفت: تو داشتی چه غلطی میکردی؟
از زبان امی +
وقتی برگشتم دوتا ادم کت شلواری وایساده بودم و اسلحه هاشون رو روبه من گرفته بودن
خیلی خون سرد داشتم نگاشون میکردم
توقع داشتن به التماس بیوفتم یا دروغ بگم یا ری اکشن خیلیی عجیبی داشته باشم؟
چند قدم نزدیکشون رفتم
و گفتم...
داشتم رد میشدم بعد صدا شنیدم امدم نگاه کردم اصلا هم هر چی گفتین برام مهم نیست
یکی از مرد کت و شلواری ها امد نزدیکم و گفت که باید هم راهشون برم
تعجب کردم...قطعا الان باید منو میکشتن
حرفی نزدم
ولی یهو درد بدی توی سرم حس کردم و...
بعدش دیگه هیچی نفهمیدم
"حدود ¹ ساعت بعد "
چشمام رو باز کردم
سرم خیلی درد میکرد
داخل یه اتاق بودم . یه اتاق تقریبا میشه گفت کلاسیک با تم مشکی
روبه روم مردی نشسته بود و با لبخند عجیبی نگاهم میکرد و یه پسر تقریبا شاید هم سن خودم هم پیشش وایساده بود
؟ : بلاخره بیدار شدی
+ اینجا چه خبرهه؟
؟: موقع یکی از معامله های مافیا...تو سرک کشیدی...از کجا معلوم جاسوس نباشی؟ تازه سن کمی هم داری...برای گول زدن خوبه
+ چییی؟؟ من فقط داشتم از اونجا رد میشدم
؟ : مهم نیست...واسه سازمانی کار میکنی؟ خانواده ای داری ؟ اسمت و سنت چیه؟
؟: موری سان..خودم باهاش صحبت میکنم
اون مردی که موری خطاب شده بود نگاهی به اون پسره کرد و...
موری : باشه...تا جایی که میتونی اطلاعات کافی رو ازش بگیر...موهبت دار خوبی عه...
؟ : چشم
پسره نگاهی به من کرد
و از اتاق خارج شد
دونفر امدن دستامو گرفتن و دنبال اون پسره بردنم
آدم عجیبی بود...یهو یادم افتاد که چرا نمیتونم از موهبتم استفاده کنم
؟: الکی تلاش نکن...نمیتونی از موهبتت استفاده کنی
+ چرا؟
حرفی نزد
وارد اتاق شدیم
نشست و نگاهی به من کرد
گفت:.....
۷.۸k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.