PART: 32
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
▪ویو تهیونگ▪
دیگه حرفی نزدم
حرفی نداشتم که بزنم
من اوردمش اینجا
شکنجش دادم
فروختمشش
حتتی تا تو شکمه گرگم بردمش
دلیل محبت کردنش چیهه؟؟
نباید عصبانیتش بخواطر کارایی که کردم باشه؟؟
ولی چرا برای سلامتیمه¿
خواست از اتاق خارج شه که انگار پاش درد گرفت و وایساد و رو زانویه پایه سالمش خم شد
برم کمکش؟
نه نه نه
ته: کجا؟
انا : من قرار نبود از خونت برم؟
ته: فک کردی میزارم بری؟
انا یعنی چی؟!
ته: یعنی قرار نیست جایی بری
انا: اخه چرا؟؟...بمونم چیکاارر؟....نمیخوواام ممن زندگی دارم ..خانواده دارم
ته: منظورت همون خانواده اییه که ازشون جدا شدی؟
جا خورد
فک نمیکرد بدونم
انا: که چیی؟؟؟ من باید برمم
ته: بایدی در کار نییییستت بشین سر جاات
انا: داری زور میگیییی...من چرا بمونمم؟؟.. چیکار دارم اینجاااا؟؟؟
ته: نمیدونم.....شاید...خب شاید به عنوان زنم
صاف وایساد
انا: چ..چی؟
ته: منکه نمیتونم بی دلیل نگهت دارمم...پس زنم میشیو و اون موقعه مجبوری وایستی
با بغض شدیدی گفت:
_ اخه چرا اینطوری میکنی باهاممم.....؟!
ته: چون سرگریمه جدید ندارمم.....شایدد..وقتی ازت خسته شدم بزارم بری
انا: یعنی چقدر!؟
از جام بلند شدم و به سمتش رفتم
ته: خب...بزار روشنتم بکنم.....این پیشنهادم احساسی نبود...یعنی ما قرار نیست عینه بقیه باشیم...حتی بگم سلاممم میتونیم ندیدم ...اصلا لازم نیست...با هم باشیم..فک کنم منظورمو رسوندمم
▪ویو انالو▪
داشت بهم زور میگفت ولی فک کنم متوحه شدم که نمیتونم جلوشو بگیرم
وقتی از اتاق رفت بیرون
نشستم زمینو گریه کردم
ایییی خداااا
بد بختی تا چقدرر
بشم زنه کسی که به قول خودش جز رو برگه زن و شوهر واقعی نیستیم
کسی که دوسم ندداره
*پرش زمانی به شب*
تهیونگ بهم گفت که میتونم از یه اتاق که نزدیک خودش بود استفاده کنم
نه اون اتاقی که اون شب توش خوابیدم
وسط اتاق وایساده بودم
اینم از زندگیه جدیدم
در باز شد
به طرف در برگشتم
ته: خب...اینجا اتاق جدیدته...و فردا عقد میکنیم...درباره خدمتکارا هم بگم اونا هستن و تو هر کاری بخوای میتونی تو این خونه انجام بدی از خونه بیرون نمیری...ولی داخل خونه هر کاری خواستی بکن..
انا: نمیخوای دلیل منطقی بیاری که چرا این کارو میکنی؟
ته: نه...کاری به کارم نداری، وحتی بهتره که هر چی خواستی به اجوما بگی که بهم بگه..و همین...شب خوش
انا: وایسا
ایساد و منتظر نگام کرد
انا: چرا به خودت نگم؟
▪ویو تهیونگ▪
دیگه حرفی نزدم
حرفی نداشتم که بزنم
من اوردمش اینجا
شکنجش دادم
فروختمشش
حتتی تا تو شکمه گرگم بردمش
دلیل محبت کردنش چیهه؟؟
نباید عصبانیتش بخواطر کارایی که کردم باشه؟؟
ولی چرا برای سلامتیمه¿
خواست از اتاق خارج شه که انگار پاش درد گرفت و وایساد و رو زانویه پایه سالمش خم شد
برم کمکش؟
نه نه نه
ته: کجا؟
انا : من قرار نبود از خونت برم؟
ته: فک کردی میزارم بری؟
انا یعنی چی؟!
ته: یعنی قرار نیست جایی بری
انا: اخه چرا؟؟...بمونم چیکاارر؟....نمیخوواام ممن زندگی دارم ..خانواده دارم
ته: منظورت همون خانواده اییه که ازشون جدا شدی؟
جا خورد
فک نمیکرد بدونم
انا: که چیی؟؟؟ من باید برمم
ته: بایدی در کار نییییستت بشین سر جاات
انا: داری زور میگیییی...من چرا بمونمم؟؟.. چیکار دارم اینجاااا؟؟؟
ته: نمیدونم.....شاید...خب شاید به عنوان زنم
صاف وایساد
انا: چ..چی؟
ته: منکه نمیتونم بی دلیل نگهت دارمم...پس زنم میشیو و اون موقعه مجبوری وایستی
با بغض شدیدی گفت:
_ اخه چرا اینطوری میکنی باهاممم.....؟!
ته: چون سرگریمه جدید ندارمم.....شایدد..وقتی ازت خسته شدم بزارم بری
انا: یعنی چقدر!؟
از جام بلند شدم و به سمتش رفتم
ته: خب...بزار روشنتم بکنم.....این پیشنهادم احساسی نبود...یعنی ما قرار نیست عینه بقیه باشیم...حتی بگم سلاممم میتونیم ندیدم ...اصلا لازم نیست...با هم باشیم..فک کنم منظورمو رسوندمم
▪ویو انالو▪
داشت بهم زور میگفت ولی فک کنم متوحه شدم که نمیتونم جلوشو بگیرم
وقتی از اتاق رفت بیرون
نشستم زمینو گریه کردم
ایییی خداااا
بد بختی تا چقدرر
بشم زنه کسی که به قول خودش جز رو برگه زن و شوهر واقعی نیستیم
کسی که دوسم ندداره
*پرش زمانی به شب*
تهیونگ بهم گفت که میتونم از یه اتاق که نزدیک خودش بود استفاده کنم
نه اون اتاقی که اون شب توش خوابیدم
وسط اتاق وایساده بودم
اینم از زندگیه جدیدم
در باز شد
به طرف در برگشتم
ته: خب...اینجا اتاق جدیدته...و فردا عقد میکنیم...درباره خدمتکارا هم بگم اونا هستن و تو هر کاری بخوای میتونی تو این خونه انجام بدی از خونه بیرون نمیری...ولی داخل خونه هر کاری خواستی بکن..
انا: نمیخوای دلیل منطقی بیاری که چرا این کارو میکنی؟
ته: نه...کاری به کارم نداری، وحتی بهتره که هر چی خواستی به اجوما بگی که بهم بگه..و همین...شب خوش
انا: وایسا
ایساد و منتظر نگام کرد
انا: چرا به خودت نگم؟
۲۳.۹k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.