عشق غیر منتظره part ⁹
نچه گذشت
الان ساعت ۴ رفتم گوشیم رو ورداشتم زنگ زدم به تهیونگ و....
part ⁹
مکالمه با تهیونگ
+هاییییی پرنس خوشتیپ
_های های پرنسس چه طوری؟
+خوبم تو چه طوری؟
_منم خوبم اتفاقی افتاده زنگ زدی؟
+مگه باید چیزی بشه تا زنگ بزنم بهت
_نه اخه همیشه من میزنم فکر کردم چیزی شده
+نه فقط میخواستم ببینم وقت داری یه جایی بریم؟
_اره کجا ؟
+میشه امروز بیای بریم خرید عروسی ؟
_مطمئنی؟ (متعجب)
+اره چند روز دیگه عروسیه و هنوز هیچی نخریدیم حتی تالار هم اوکی نکردیم توی این ۳روز بریم به کارامون برسیم
_باشه ساعت۵ حاضر باش
+اوکی بای بای
_بای بای
الان ساعت ۴ بود پس یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و سریع موهام رو خشک کردم رفتم لباسم رو انتخاب کردم و گذاشتم رو تخت رفتم طرف میز ارایشم یه ارایش کوشولو کردم و رفتم لباسم رو پوشیدم ساعت رو دیدم ۵ بود همون لحظه برام پیام اومد
تهیونگ:
_من جلوی درم بیا بیرون
رفتم پایین که دیدم به ماشین تکیه دادن سلام کردم و سوار شدیم
رفتیم طرف پاساژ
اول واسه من خرید میکنیم
وارد مزون شدیم چند تا رو انتخاب کردم رفتم بپوشم تهیونگ هم روی مبل رو به روی اتاق پرو نشست
(دیدین تو فیلما خانوما میرن لباس عروسی بپوشن اقایون روی مبل رو به روی اتاق پرو میشینن اونجوری منظورمه )
اولی:
_نه بازه
دومی:
_نه بسته است
سومی:
_نه خیلی بلنده
چارمی:
نه خیلی کوتاهه
پنجمی :
_نه قشنگ نیست
دیگه خسته شده بود یکم صدام رو بلند کردم وگفتم
+عهههههه خودت بیا انتخاب کن اصلا گیر عصبی
ته ویو
ات چند تا لباس برداشت ولی من هیچ کدوم رو دوست نداشتم
یکم کلافه شد و گفت خودم براش انتخاب کنم یهو چشمم خورد به یه لباس که توی بخش VIPبود رفتم به خانومی که اونجا بود گفتم اون لباس رو بیارن تا ات بپوشه رفت پوشید اومد مثل فرشته ی بدون بال شده بود راستش نمیدونم چرا ولی هر وقت ات رو میبینم قلبم تند میزنه هر وقت دستم رو میگیره انگار قلبم میخواد بزنه بیرون وقتی اونو با یه پسر دیگه میبینم خون به مغزم نمیرسه باید با جیمین و کوک درمیون بزارم ببینم نظر اونا چیه
ات هم انگار از لباس خوشش اومده بود رفتیم حساب کردیم و رفتیم کفش بگیریم بعد از دیدن کفش های ۷ تا مغازه بلخره ات از کفش های مغازه هشتم خوشش اومد رفتیم چند تا پوشید یدونه رو برداشت و اونم حساب کردیم
ات ویو
از لباسی که برام اورد خوشم اومد کفش هم گرفتیم
+حالا نوبت توعه
_باشه بریم اونیکی پاساژ
رفتیم پاساژ روبه رو اونجا کلا وسایل های مردونه داشت
رفتیم توی چند تا مغازه اما من از لباس هاش خوشم نیومد تا اخری رو پسندیدم بعد رفتیم براش کفش هم گرفیم خیلی خسته بودیم هر دو رفتیم خونه
فردا بعد از ظهر
ته ویو
به ات زنگ زدم
_سلام پرنسس خوبی؟
+سلام مرسی پرنس جذاب تو چه طوری؟
_منم خوبم یه چیزی میخواستم بگم
+بگو گوش میکنم
_میشه به ادرسی که برات میفرستم بیای
+اره فقط چرا ؟چیزی شده؟
اگه ۲۰ تا کامنت و ۵ تا لایک داشته باشه پارت بعد رو میزارم
خودم ذوق دارم بزارم پس برسونید
الان ساعت ۴ رفتم گوشیم رو ورداشتم زنگ زدم به تهیونگ و....
part ⁹
مکالمه با تهیونگ
+هاییییی پرنس خوشتیپ
_های های پرنسس چه طوری؟
+خوبم تو چه طوری؟
_منم خوبم اتفاقی افتاده زنگ زدی؟
+مگه باید چیزی بشه تا زنگ بزنم بهت
_نه اخه همیشه من میزنم فکر کردم چیزی شده
+نه فقط میخواستم ببینم وقت داری یه جایی بریم؟
_اره کجا ؟
+میشه امروز بیای بریم خرید عروسی ؟
_مطمئنی؟ (متعجب)
+اره چند روز دیگه عروسیه و هنوز هیچی نخریدیم حتی تالار هم اوکی نکردیم توی این ۳روز بریم به کارامون برسیم
_باشه ساعت۵ حاضر باش
+اوکی بای بای
_بای بای
الان ساعت ۴ بود پس یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و سریع موهام رو خشک کردم رفتم لباسم رو انتخاب کردم و گذاشتم رو تخت رفتم طرف میز ارایشم یه ارایش کوشولو کردم و رفتم لباسم رو پوشیدم ساعت رو دیدم ۵ بود همون لحظه برام پیام اومد
تهیونگ:
_من جلوی درم بیا بیرون
رفتم پایین که دیدم به ماشین تکیه دادن سلام کردم و سوار شدیم
رفتیم طرف پاساژ
اول واسه من خرید میکنیم
وارد مزون شدیم چند تا رو انتخاب کردم رفتم بپوشم تهیونگ هم روی مبل رو به روی اتاق پرو نشست
(دیدین تو فیلما خانوما میرن لباس عروسی بپوشن اقایون روی مبل رو به روی اتاق پرو میشینن اونجوری منظورمه )
اولی:
_نه بازه
دومی:
_نه بسته است
سومی:
_نه خیلی بلنده
چارمی:
نه خیلی کوتاهه
پنجمی :
_نه قشنگ نیست
دیگه خسته شده بود یکم صدام رو بلند کردم وگفتم
+عهههههه خودت بیا انتخاب کن اصلا گیر عصبی
ته ویو
ات چند تا لباس برداشت ولی من هیچ کدوم رو دوست نداشتم
یکم کلافه شد و گفت خودم براش انتخاب کنم یهو چشمم خورد به یه لباس که توی بخش VIPبود رفتم به خانومی که اونجا بود گفتم اون لباس رو بیارن تا ات بپوشه رفت پوشید اومد مثل فرشته ی بدون بال شده بود راستش نمیدونم چرا ولی هر وقت ات رو میبینم قلبم تند میزنه هر وقت دستم رو میگیره انگار قلبم میخواد بزنه بیرون وقتی اونو با یه پسر دیگه میبینم خون به مغزم نمیرسه باید با جیمین و کوک درمیون بزارم ببینم نظر اونا چیه
ات هم انگار از لباس خوشش اومده بود رفتیم حساب کردیم و رفتیم کفش بگیریم بعد از دیدن کفش های ۷ تا مغازه بلخره ات از کفش های مغازه هشتم خوشش اومد رفتیم چند تا پوشید یدونه رو برداشت و اونم حساب کردیم
ات ویو
از لباسی که برام اورد خوشم اومد کفش هم گرفتیم
+حالا نوبت توعه
_باشه بریم اونیکی پاساژ
رفتیم پاساژ روبه رو اونجا کلا وسایل های مردونه داشت
رفتیم توی چند تا مغازه اما من از لباس هاش خوشم نیومد تا اخری رو پسندیدم بعد رفتیم براش کفش هم گرفیم خیلی خسته بودیم هر دو رفتیم خونه
فردا بعد از ظهر
ته ویو
به ات زنگ زدم
_سلام پرنسس خوبی؟
+سلام مرسی پرنس جذاب تو چه طوری؟
_منم خوبم یه چیزی میخواستم بگم
+بگو گوش میکنم
_میشه به ادرسی که برات میفرستم بیای
+اره فقط چرا ؟چیزی شده؟
اگه ۲۰ تا کامنت و ۵ تا لایک داشته باشه پارت بعد رو میزارم
خودم ذوق دارم بزارم پس برسونید
۸.۱k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.