(پ ۲)
بخواطر اون هرزه ا.ت و دختر گلم ترسید بعد از چند ساعت دکتر آمد بیرون گفتم چیشده گفت که
دکتر:اگه یه چند دقیقه دیگه دیر میمیاوردید دخترتون مرده بود
محل ندادم جنده رو بردن تو بخش و منم رفتم پیشش به هوش آمده بود یا عصبانیت بهش گفتم دفعه آخرت باشه اینکارو میکنی هرزه عوضی یه جوری داشت نگاهم میکرد ولی اهمیت ندادم
هانا یا صدای گرفته و آروم و پر از بغض گفت :
هانا:بهم آب میدی
تهیونگ:هوم
بهش آب دادم خورد دکتر گفته بود امروز میتونیم مرخصش کنم رفتم کارا رو انجام دادم آمد گفتم حاضر شو میریم خونه داشت نگاهم میکرد که گفتم
تهیونگ: چیه؟
هانا:م.من نمیتونم تنهایی لباسامو عوض کنم چون دس...
قبل از اینکه حرفشو بزنه رفتم آروم لباسشو درآوردم(منحرفا لباس زیر داشت)
سرشو انداخت پایین لباس هاشو پوشوندم و کمک کردم بلند شه رفتیم نشستیم تو ماشین صدای هق هق هاش میومد که گفتم
تهیونگ:میشه خفه شی
گفتم
هانا:میشه امروز نیام خونه
تهیونگ:پس اونوقت کجا بری
هانا:خونه سوجون
تهیونگ:یه سوال اون پسر دوست پسرته؟
هانا:چی ها نه اون اوپامه
تهیونگ:اها آدرسشو بده
هانا:..........(ادرسو داد یه چیزی خودتون تصور کنید دیه)
رفتیم رسیدیم اومم پولدارم که بود هانا پیاده شد قبل از اینکه در ماشینو ببنده اون پسره آمد وقتی هانا رو تو اون وضع دید خیلی نگران و عصبانی شد هانا سریع دوید رف بغلش کرد و تو بغلش گریه کرد راستش دلم براش سوخت پیاده شدم رفتم که در ماشینو ببندم که پسره چشمش افتاد بهش از تعجب چشماش چهارتا شده بود یه نیش خند زدم و رفتم درو بستم
هانا ازش جدا شد پسره بادیگارد هاشو صدا زد و گفت
سوجون:جک اوسکار بیایید خانم رو ببرید تو اتاقش
بادیگارد ها:چشم خانوم بیایید
هانا:باشه
هانارو بردن تو و من به پسره داشتم نگاه میکردم که .....
پایان پارت ۲
دکتر:اگه یه چند دقیقه دیگه دیر میمیاوردید دخترتون مرده بود
محل ندادم جنده رو بردن تو بخش و منم رفتم پیشش به هوش آمده بود یا عصبانیت بهش گفتم دفعه آخرت باشه اینکارو میکنی هرزه عوضی یه جوری داشت نگاهم میکرد ولی اهمیت ندادم
هانا یا صدای گرفته و آروم و پر از بغض گفت :
هانا:بهم آب میدی
تهیونگ:هوم
بهش آب دادم خورد دکتر گفته بود امروز میتونیم مرخصش کنم رفتم کارا رو انجام دادم آمد گفتم حاضر شو میریم خونه داشت نگاهم میکرد که گفتم
تهیونگ: چیه؟
هانا:م.من نمیتونم تنهایی لباسامو عوض کنم چون دس...
قبل از اینکه حرفشو بزنه رفتم آروم لباسشو درآوردم(منحرفا لباس زیر داشت)
سرشو انداخت پایین لباس هاشو پوشوندم و کمک کردم بلند شه رفتیم نشستیم تو ماشین صدای هق هق هاش میومد که گفتم
تهیونگ:میشه خفه شی
گفتم
هانا:میشه امروز نیام خونه
تهیونگ:پس اونوقت کجا بری
هانا:خونه سوجون
تهیونگ:یه سوال اون پسر دوست پسرته؟
هانا:چی ها نه اون اوپامه
تهیونگ:اها آدرسشو بده
هانا:..........(ادرسو داد یه چیزی خودتون تصور کنید دیه)
رفتیم رسیدیم اومم پولدارم که بود هانا پیاده شد قبل از اینکه در ماشینو ببنده اون پسره آمد وقتی هانا رو تو اون وضع دید خیلی نگران و عصبانی شد هانا سریع دوید رف بغلش کرد و تو بغلش گریه کرد راستش دلم براش سوخت پیاده شدم رفتم که در ماشینو ببندم که پسره چشمش افتاد بهش از تعجب چشماش چهارتا شده بود یه نیش خند زدم و رفتم درو بستم
هانا ازش جدا شد پسره بادیگارد هاشو صدا زد و گفت
سوجون:جک اوسکار بیایید خانم رو ببرید تو اتاقش
بادیگارد ها:چشم خانوم بیایید
هانا:باشه
هانارو بردن تو و من به پسره داشتم نگاه میکردم که .....
پایان پارت ۲
۴.۹k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.