فیک باکوگو(۵)

دوستش:..ببخشید اخه دیدم تو انیجوری صداش میکنی گفتم من__
باکوگو:من فرق میکنم چی باعث شد خودتو مثل من بدونی(خیلی عصبی)
دوستش:دیگه تکرار نمیشه
باکوگو:خوبه
ویو یوریکو
رسیدم خونه بابام که طبق معمول سر کاره مامانم هم دشب گفت می خواد بره خرید درو باز کردم سریع دویدم تو اتاقم جعبه کمک های اولیه رو براداشتم
خونای رو دستم رو پاک کردم و سعی داشتم با بانداژ ببندمش ولی بجای اینکه ببندمش بیشتر شبیه این بود که دارم با بانداژ روی دستم کاردستی درست میکردم
هوف بالاخره بعد از شیش بار تلاش پی در پی خیلی تمیز بانداژم رو بستم
یزره خوراکی برداشتم داشتم تلوزیون رو بالا پایین میکردم که رسیدم به اخبار
ویو باکوگو
همون اتفاقای تو انیمه افتاد تبهکار لجنیه گرفتش دکو المایت امدن کمکش ازش مصاحبه شد رفت دکو فوش کش کرد الان داره برمیگرده خونه
ویو یوریکو
اخبار نشون میداد یه پسر رو گرفتن
واتتتتتت اینکه جوجه تیغی خودمونه
ای وای ای وای
الان می خورتش
چرا هیچ کدوم از قهرمانا کاری نمیکنن
مردم چرا دارن نیگاه می کنن
برین کمکش خاک برسرا
الان جوجه تیغیمو می خوره
افسردگی*
صبرکن دیگه چی جوجه تیغیم برو بابا
کاتسورو گرفتن همین خوبه
وای کاتسو کاتسو