پارت دوازدهم (رویای تاریک )🚫+۱۷🚫
واقعا باورم نمیشد اونقدر دل و جرات داشته باشم که خودمو از روی پشت بوم پرت کنم تو نصفه های راه بودم که نگاهم به آیاتو افتاد بال هایش رو باز کرد و دنبال من میومد بغض گلوش رو فشرده بود خیلی نزدیکم شده بود بهش دست زدم و گفتم: متاسف نباش .
و با یه جرقه برق از خودم دورش کردم و به زمین خوردم اول خیلی راحت بود اما کمرم بد جور شکست من بی هوش بودم 20 روز بعد به هوش اومدم آیاتو بالای سرم بود من توی بیمارستان بودم آیاتو روی ملافه های تختم خواب رفته بود دلم میخواست جوری بزنمش که جیغش بره هوا اما برای این کار زیادی بی جون بودم همون موقع آیاتو از خواب بلند شد
منم مثل دیوونه ها گفتم : میشه یه توضیح بدی بگی ببینم من چرا زندم .
با عصبانیت گفت : یه بار دیگه ...یه بار دیگه ...خودکشی کن ببین چه بلایی سرت میارم . !!
گفتم: چی شد برات مهم شدم موقعی که تو داشتی اون کارو میکردی مهم نبودم ؟؟
اهی کشید و روی صندلی نشست
ادامه دارد...
و با یه جرقه برق از خودم دورش کردم و به زمین خوردم اول خیلی راحت بود اما کمرم بد جور شکست من بی هوش بودم 20 روز بعد به هوش اومدم آیاتو بالای سرم بود من توی بیمارستان بودم آیاتو روی ملافه های تختم خواب رفته بود دلم میخواست جوری بزنمش که جیغش بره هوا اما برای این کار زیادی بی جون بودم همون موقع آیاتو از خواب بلند شد
منم مثل دیوونه ها گفتم : میشه یه توضیح بدی بگی ببینم من چرا زندم .
با عصبانیت گفت : یه بار دیگه ...یه بار دیگه ...خودکشی کن ببین چه بلایی سرت میارم . !!
گفتم: چی شد برات مهم شدم موقعی که تو داشتی اون کارو میکردی مهم نبودم ؟؟
اهی کشید و روی صندلی نشست
ادامه دارد...
۷.۸k
۲۸ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.