پارت 43
پارت 43
آجوما : خب مثلا یه مافیایی ها یجوری خونشو پیدا میکنی
نامجون : درسته....ممنونم آجوما خوشحالم که هستی
آجوما : منم همینجور پسرم
بعد از بغل هم دراومدن و آجوما وایساد و گفت
آجوما : همینجا وایسا الان میام
بعد هم رفت و با باند و دستکش و پماد اومد
نشست جلومو و دستمو گرفت فقط بهش زل زده بودم
آجوما : ببین با خودت چیکار کردی پسرم ی کله شق
نامجون : عا آجوما من کله شقم؟
آجوما : آره خودتی
بلند خندیدم به حرفاش و حرص خوردنش
دستمو باند پیچی کرد و بعد پاشد و گفت :
آجوما : به خودت برس دیگه هم از این کارای مسخره نکن شبم با عشقت میای اینجا منم ببینمش بعد هم رفت
نامجون : عجباااا
رفتم سمت موبایلمو و به الکس گفتم که برام آدرس خونه ی ا/ت رو پیدا کنه بعد از نیم ساعت گفت که پیدا کرده منم رفتم سر کارام
ا/ت ویو
این دختره اول صبحی روزمو خراب کرد اه چندش خب برو گمشو دیگه حتما باید باهات اینکارو بکنم؟ ها؟
رفتم سر کارم و به باند رسیدگی کردم ساعت 11 صبح بود.
فلش بک به 10 ساعت بعد
شب شده بود به سمت خونه راهی شدم رفتم خونه درو با کیلید باز کردم خیلی خسته بودم و رفتم داخل دیدم آجوما با دو اومد سمتم
ا/ت : آجوما چند بار بهت گفتم ندو آخه چرا گوش نمیدی؟
آجوما : دخترم یه پسره اومده میخواد تورو ببینه میگه کار شخصیه
ا/ت : کیه ؟ نگفت کیه؟
آجوما : نه ولی خیلی خوشگله خیلی هم...باحاله
ا/ت : یعنی کیه؟ کجاس الان؟
آجوما : تو پذیرایی
ا/ت : باشه ، مرسی آجوما
آجوما : خواهش میکنم دخترم
رفتم سمت پذیرایی دیدم نامجونه انگار استرس داشت اصلا آروم و قرار نداشت پشتش به من بود و رو به پنجره وایساده بود چقدرم خوشتیپ شده بود یه کت و شلوار پوشیده بودو و موهاشو بالا داده بود
ا/ت: نامجون
نامجون سریع برگشت طرف ا/ت و گفت
نامجون : آ سلام ا/ت خوبی؟
ا/ت: سلام خوبم تو چطوری؟
نامجون : منم خوبم
ا/ت :.....کاری داشتی اومدی؟
نامجون : آره راستش یه چیزی هست باید بهت بگم
ا/ت : باشه خب میتونی بگی
نامجون : اینجا نه یعنی بریم یجای دیگه
ا/ت : ببینم حالت خوبه؟
نامجون : عالیم
یهو پاش گیر کرد به اون یکی پاش و افتاد
جلو خندمو گرفتم و رفتم سمتش گفتم :
ا/ت : خوبی؟ چیزی که نشد
نامجون : خراب کردم نه؟
ا/ت: چی رو؟
نامجون : آ هیچی
کمکش کردم بلند شه
نامجون : خب پس بریم دیگه بعد با قدمای بلند راه افتاد
بعد هم رفت چقدر امروز عجیب غریب شده بود پشتش رفتم
خواست سوار ماشینش بشه که گفتم
ا/ت : میگم میخوای من برسونمت جایی که میخوای انگار حالت زیاد خوب نیست
نامجون یه لبخند ضایع زد و گفت : من خیلی خوبم خیلی خیلی خوبم خب میتونیم بریم
دیگه کم کم داریم به آخرای فصل میرسیم تموم نمیشه ولی میریم فصل 2 🥲💓💙
کامنت اگه میشه بزارید 😊🌻💓💙
امیدوارم خوشتون بیاد (◍•ᴗ•◍)🌻💓💙
آجوما : خب مثلا یه مافیایی ها یجوری خونشو پیدا میکنی
نامجون : درسته....ممنونم آجوما خوشحالم که هستی
آجوما : منم همینجور پسرم
بعد از بغل هم دراومدن و آجوما وایساد و گفت
آجوما : همینجا وایسا الان میام
بعد هم رفت و با باند و دستکش و پماد اومد
نشست جلومو و دستمو گرفت فقط بهش زل زده بودم
آجوما : ببین با خودت چیکار کردی پسرم ی کله شق
نامجون : عا آجوما من کله شقم؟
آجوما : آره خودتی
بلند خندیدم به حرفاش و حرص خوردنش
دستمو باند پیچی کرد و بعد پاشد و گفت :
آجوما : به خودت برس دیگه هم از این کارای مسخره نکن شبم با عشقت میای اینجا منم ببینمش بعد هم رفت
نامجون : عجباااا
رفتم سمت موبایلمو و به الکس گفتم که برام آدرس خونه ی ا/ت رو پیدا کنه بعد از نیم ساعت گفت که پیدا کرده منم رفتم سر کارام
ا/ت ویو
این دختره اول صبحی روزمو خراب کرد اه چندش خب برو گمشو دیگه حتما باید باهات اینکارو بکنم؟ ها؟
رفتم سر کارم و به باند رسیدگی کردم ساعت 11 صبح بود.
فلش بک به 10 ساعت بعد
شب شده بود به سمت خونه راهی شدم رفتم خونه درو با کیلید باز کردم خیلی خسته بودم و رفتم داخل دیدم آجوما با دو اومد سمتم
ا/ت : آجوما چند بار بهت گفتم ندو آخه چرا گوش نمیدی؟
آجوما : دخترم یه پسره اومده میخواد تورو ببینه میگه کار شخصیه
ا/ت : کیه ؟ نگفت کیه؟
آجوما : نه ولی خیلی خوشگله خیلی هم...باحاله
ا/ت : یعنی کیه؟ کجاس الان؟
آجوما : تو پذیرایی
ا/ت : باشه ، مرسی آجوما
آجوما : خواهش میکنم دخترم
رفتم سمت پذیرایی دیدم نامجونه انگار استرس داشت اصلا آروم و قرار نداشت پشتش به من بود و رو به پنجره وایساده بود چقدرم خوشتیپ شده بود یه کت و شلوار پوشیده بودو و موهاشو بالا داده بود
ا/ت: نامجون
نامجون سریع برگشت طرف ا/ت و گفت
نامجون : آ سلام ا/ت خوبی؟
ا/ت: سلام خوبم تو چطوری؟
نامجون : منم خوبم
ا/ت :.....کاری داشتی اومدی؟
نامجون : آره راستش یه چیزی هست باید بهت بگم
ا/ت : باشه خب میتونی بگی
نامجون : اینجا نه یعنی بریم یجای دیگه
ا/ت : ببینم حالت خوبه؟
نامجون : عالیم
یهو پاش گیر کرد به اون یکی پاش و افتاد
جلو خندمو گرفتم و رفتم سمتش گفتم :
ا/ت : خوبی؟ چیزی که نشد
نامجون : خراب کردم نه؟
ا/ت: چی رو؟
نامجون : آ هیچی
کمکش کردم بلند شه
نامجون : خب پس بریم دیگه بعد با قدمای بلند راه افتاد
بعد هم رفت چقدر امروز عجیب غریب شده بود پشتش رفتم
خواست سوار ماشینش بشه که گفتم
ا/ت : میگم میخوای من برسونمت جایی که میخوای انگار حالت زیاد خوب نیست
نامجون یه لبخند ضایع زد و گفت : من خیلی خوبم خیلی خیلی خوبم خب میتونیم بریم
دیگه کم کم داریم به آخرای فصل میرسیم تموم نمیشه ولی میریم فصل 2 🥲💓💙
کامنت اگه میشه بزارید 😊🌻💓💙
امیدوارم خوشتون بیاد (◍•ᴗ•◍)🌻💓💙
۳۸.۱k
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.