وقتی باهاشون دعوا کردی...
وقتی باهاشون دعوا کردی...
نامجون:با نامجون سر اینکه کتاباشو جر داده بودی دعوات شد ولی بعدش دوستم لیا منو به تولدش دعوت کرد خواستم برم که
_منم میام
توکه بخاطر یه کتاب با دوس دخترت قهر میکنی نیا
نامجون پاشد و یه بوس به لب ات زد
_حالا بریم؟
اوهوم
جین:حواست نبود و ناخونای تیزت رو صورت جین خط انداخت اون دعوای بدی باهات کرد
دوستِ پسرت بهت زنگ زد گفت باهم برید بار و توهم میخواستی قبول کنی که جین اومد و گوشی رو قطع کرد و روت خیمه زد
جین چیکار میک...
_نه مثل اینکه باید بهت نشون بدم صاحب داری
یونگی:سر اینکه تمام نارنگی های یونگی رو خورده بودی از دستت به شدت عصبی بود
شب حدودای ساعت ۱ یا ۲ رفتی رو تخت تا بخوابی
( یونگی نمیتونه بدون بغل ات بخوابه)
ات ویو
دیدم یونگی خیلی داره تکون میخوره خب تقصیر منم بود نباید نارنگی هاشو میخوردم پس...
ات رفت و یونگی رو بغل کرد و باهم خوابیدن
جیهوپ:اصلا باهم دعوا نکرده بودید 💜💜
نامجون:با نامجون سر اینکه کتاباشو جر داده بودی دعوات شد ولی بعدش دوستم لیا منو به تولدش دعوت کرد خواستم برم که
_منم میام
توکه بخاطر یه کتاب با دوس دخترت قهر میکنی نیا
نامجون پاشد و یه بوس به لب ات زد
_حالا بریم؟
اوهوم
جین:حواست نبود و ناخونای تیزت رو صورت جین خط انداخت اون دعوای بدی باهات کرد
دوستِ پسرت بهت زنگ زد گفت باهم برید بار و توهم میخواستی قبول کنی که جین اومد و گوشی رو قطع کرد و روت خیمه زد
جین چیکار میک...
_نه مثل اینکه باید بهت نشون بدم صاحب داری
یونگی:سر اینکه تمام نارنگی های یونگی رو خورده بودی از دستت به شدت عصبی بود
شب حدودای ساعت ۱ یا ۲ رفتی رو تخت تا بخوابی
( یونگی نمیتونه بدون بغل ات بخوابه)
ات ویو
دیدم یونگی خیلی داره تکون میخوره خب تقصیر منم بود نباید نارنگی هاشو میخوردم پس...
ات رفت و یونگی رو بغل کرد و باهم خوابیدن
جیهوپ:اصلا باهم دعوا نکرده بودید 💜💜
۲۲۰
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.