my sweet baby P3
خبرنگار : خبر فوری آقای مین جونهو پسر بازرگان موفق مرحوم مین سونگمین درگذشت... تمامی اموال ایشان به برادرشان مین یونگی واگذار شد
_ چیییییییییی
سریع رفتم و تلفنمو برداشتم و شماره وکیل رو گرفتم
_ کی مرد؟؟؟
صدای گریه پشت سرش میومد
وکیل : امروز بعد از ظهر فوت شدن
وکیل : برای انتقال وراثت فردا ساعت 10 تشریف بیارید دفترم
باشه ای گفتم و تلفنو قطع کردم
_ جئوووووووون
جونگ کوک از بالا مثل برق گرفته ها پرید پایین
& چی شده ارباب؟؟؟
_ جونهو مرده.... فردا شب باید یه جشن برگزار کنیم
& چشم .... ترتیبشو میدم فقط کیا رو میخواید دعوت کنید؟؟؟
_ همه
& همه؟؟؟؟
_ آره همه هرکی تو این شهر زنگی میکنه
& مطمئنید؟؟؟؟
سرمو تکون دادم
جونگ کوک رفت و منم رفتم سمت اتاقم تا بخوابم
میخواستم بخوابم که صدای داد جونگ کوک مانعم شد
از پنجره بیرونو نگاه کردم
داشت موهای پسر ته را رو میکشید و اونو سمت انبار میبرد
اگه کس دیگه ای بود جلوشو میگرفتم ولی خب.... پسر ته را برام مهم نیست
اون شب راحت و تخت خوابیدم
« فردا بعد انتقال اموال »
وقتی برگشتم خونه کل شهر تو عمارت بودن
همه تبریک میگفتن
همه چی برام قشنگ بود تا وقتی که شب شد و تلفنم زنگ خورد
شماره ناشناس بود....
جوابشو دادم
زن داداشم بود
( لاولیا ^ % ^ علامت زن داداشه )
_ الو
% مین... بیا این توله داداشتو گردن بگیر حرومیییی
_ دهنتو ببند زنیکه.... اصلن به من چه
% یونگی خواهش میکنم..... تو خرجای خودم موندم.... نمیدونم اینو چیکار کنم
_ تو نگهش دار.... خرجشو من میدم
% من نمیدونم پولی که میخای به من بدی رو بده یه پرستار برات نگهش داره
% هروقت تونستم میفرستمش اونجا
تلفنم رو قطع کردم
بعد از این تماس رقص گیسانگ ها و آواز ها برام تکراری شد
دیگه تبریک ها بهم حس غرور نمیداد
لبخند مردم مسخره شده بود
رفتم تا تو باغ تنها باشم
جونگ کوک داشت سر یکی رو تو استخر آب فرو میکرد
اون بچه رو پرت کرد تو آب
پشت یه درخت مخفی شدم تا ببینم اون کیه و چیکار میکنه
چشام چیزی که دید رو باور نمیکرد.....
خب خب خب لاولیا سلامممم
این پارتو الان گذاشتم چون فردا عروسی دعوتیم و احتمالا نمیتونم براتون پارت بزارم
اسلاید دوم هم عمارت یونگیه
پ.ن : لاولیا حس میکنم این فیکو دوست ندارین.... خب اگه دوسش ندارین بگین یکی دیگه بنویسم..... باشه؟؟؟
_ چیییییییییی
سریع رفتم و تلفنمو برداشتم و شماره وکیل رو گرفتم
_ کی مرد؟؟؟
صدای گریه پشت سرش میومد
وکیل : امروز بعد از ظهر فوت شدن
وکیل : برای انتقال وراثت فردا ساعت 10 تشریف بیارید دفترم
باشه ای گفتم و تلفنو قطع کردم
_ جئوووووووون
جونگ کوک از بالا مثل برق گرفته ها پرید پایین
& چی شده ارباب؟؟؟
_ جونهو مرده.... فردا شب باید یه جشن برگزار کنیم
& چشم .... ترتیبشو میدم فقط کیا رو میخواید دعوت کنید؟؟؟
_ همه
& همه؟؟؟؟
_ آره همه هرکی تو این شهر زنگی میکنه
& مطمئنید؟؟؟؟
سرمو تکون دادم
جونگ کوک رفت و منم رفتم سمت اتاقم تا بخوابم
میخواستم بخوابم که صدای داد جونگ کوک مانعم شد
از پنجره بیرونو نگاه کردم
داشت موهای پسر ته را رو میکشید و اونو سمت انبار میبرد
اگه کس دیگه ای بود جلوشو میگرفتم ولی خب.... پسر ته را برام مهم نیست
اون شب راحت و تخت خوابیدم
« فردا بعد انتقال اموال »
وقتی برگشتم خونه کل شهر تو عمارت بودن
همه تبریک میگفتن
همه چی برام قشنگ بود تا وقتی که شب شد و تلفنم زنگ خورد
شماره ناشناس بود....
جوابشو دادم
زن داداشم بود
( لاولیا ^ % ^ علامت زن داداشه )
_ الو
% مین... بیا این توله داداشتو گردن بگیر حرومیییی
_ دهنتو ببند زنیکه.... اصلن به من چه
% یونگی خواهش میکنم..... تو خرجای خودم موندم.... نمیدونم اینو چیکار کنم
_ تو نگهش دار.... خرجشو من میدم
% من نمیدونم پولی که میخای به من بدی رو بده یه پرستار برات نگهش داره
% هروقت تونستم میفرستمش اونجا
تلفنم رو قطع کردم
بعد از این تماس رقص گیسانگ ها و آواز ها برام تکراری شد
دیگه تبریک ها بهم حس غرور نمیداد
لبخند مردم مسخره شده بود
رفتم تا تو باغ تنها باشم
جونگ کوک داشت سر یکی رو تو استخر آب فرو میکرد
اون بچه رو پرت کرد تو آب
پشت یه درخت مخفی شدم تا ببینم اون کیه و چیکار میکنه
چشام چیزی که دید رو باور نمیکرد.....
خب خب خب لاولیا سلامممم
این پارتو الان گذاشتم چون فردا عروسی دعوتیم و احتمالا نمیتونم براتون پارت بزارم
اسلاید دوم هم عمارت یونگیه
پ.ن : لاولیا حس میکنم این فیکو دوست ندارین.... خب اگه دوسش ندارین بگین یکی دیگه بنویسم..... باشه؟؟؟
۸۷۰
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.