نام رمان:کابوس دلقک
نام رمان:کابوس دلقک
پارت اول
معلم :خیلی خب بچه ها درس ماهم تموم شد فردا میبنمتون
همه بچه ها:بله خانم(😁)
الی:هوی کیم جوجو
من:ها ها چیه(😬)
الی :میای بریم کیمچی بخوریم
من:ببینم تو یادت رفت که من نمیتونم غذا بخورم
الی:آها یادم رفته بود خاب بیا بریم برات خون بگیریم
من:نه بابا نمیخواد تو کیفم دارم اینا(نشون دادن خون به الی)
ویو من
الی زور کرده بود که بریم خون بگیریم من دیشب گرفته بودم اوردم بازش کردم در حال خوردن بودم که متوجه نگاه کسی شدم برگشتم پشتمو نگاه کردم دیدم سونگمین امده بود دم گوشم داشت منو نگاه میکرد
من:چی کار داری میکنی(😶😑)
سونگمین:ه..ها نه هیچی فقط کنجکاو شدم
بلند شد تا بره دستشو گرفتم خودمم بلند شدم بهش نزدیک شدم
من:اگه یه بار دیه به مم نگاه کنی با همین دندونام تیکه تیکت میکنم فهمیدی
سونگمین: اها باشه (😏)
ویو سونگمین
خب من پشت کیم جوجو نشسته بودم و هر چی میگفتو میشنویدم دیدم الی داره با جوجو حرف میزنه رفتم جلو تر دیدم الی میگه بیا بریم خون بگیریم رفتم دم گوشش تا بهتر بشنوم چی میگن بعد از چند دقیقع که گذشت دیدم از کیفش یه یع کبسول خون در آورد و شروع به خوردن کرد منم یه نفس عمیق کشیدم بر گشت فقط چند سانت از صورتش فاصله داشتم
..... در راه خونه....
من:ته پسره اسول وایساده به حرفایع من گوش میده
رسیدم به خونه بازم با غر غر های اوما بر خورد کردمحوصله نداشتم کبصول خونمم تمون شده بود گشنم بود رفتم تو اتاقم وقتی رفتم برادر کوچیکم ترسید
اوربانی:وای جوجو چرا چشمات اونطوریه هاااا واییی گمشو بیرون
من :هه جوری رفتار میکنی انگار نمیدونی خون آشامم گشنمه برو بیرون وگرنه میکشمت
اوربانی:ب..باشه رفتم(با ترس)
من:هه
ویو من
دیدم اورابانی(براردم)ترسیده گفتم بره بیرون تا نترسه رفت بیرون درو قفل کردم رفتم تو آینه خودمو دید م چشمام قرمز شده بود دندون نیشام زده بودن بیرون دوست داشتم یه مفرو بگیرم با دندونان پاره کنم خونشو بخور بعد از چند دقیقه سر درد شدید گرفتم افتادم رو زمین داشتم جیغ میزدم که اوما یه کبصول خون از زیر در انداخت برام من دیدمش به طرفش حمله ور شدم خودمش کل کبصولو خوردم خیلی خونش شیرین بود
پارت اول
معلم :خیلی خب بچه ها درس ماهم تموم شد فردا میبنمتون
همه بچه ها:بله خانم(😁)
الی:هوی کیم جوجو
من:ها ها چیه(😬)
الی :میای بریم کیمچی بخوریم
من:ببینم تو یادت رفت که من نمیتونم غذا بخورم
الی:آها یادم رفته بود خاب بیا بریم برات خون بگیریم
من:نه بابا نمیخواد تو کیفم دارم اینا(نشون دادن خون به الی)
ویو من
الی زور کرده بود که بریم خون بگیریم من دیشب گرفته بودم اوردم بازش کردم در حال خوردن بودم که متوجه نگاه کسی شدم برگشتم پشتمو نگاه کردم دیدم سونگمین امده بود دم گوشم داشت منو نگاه میکرد
من:چی کار داری میکنی(😶😑)
سونگمین:ه..ها نه هیچی فقط کنجکاو شدم
بلند شد تا بره دستشو گرفتم خودمم بلند شدم بهش نزدیک شدم
من:اگه یه بار دیه به مم نگاه کنی با همین دندونام تیکه تیکت میکنم فهمیدی
سونگمین: اها باشه (😏)
ویو سونگمین
خب من پشت کیم جوجو نشسته بودم و هر چی میگفتو میشنویدم دیدم الی داره با جوجو حرف میزنه رفتم جلو تر دیدم الی میگه بیا بریم خون بگیریم رفتم دم گوشش تا بهتر بشنوم چی میگن بعد از چند دقیقع که گذشت دیدم از کیفش یه یع کبسول خون در آورد و شروع به خوردن کرد منم یه نفس عمیق کشیدم بر گشت فقط چند سانت از صورتش فاصله داشتم
..... در راه خونه....
من:ته پسره اسول وایساده به حرفایع من گوش میده
رسیدم به خونه بازم با غر غر های اوما بر خورد کردمحوصله نداشتم کبصول خونمم تمون شده بود گشنم بود رفتم تو اتاقم وقتی رفتم برادر کوچیکم ترسید
اوربانی:وای جوجو چرا چشمات اونطوریه هاااا واییی گمشو بیرون
من :هه جوری رفتار میکنی انگار نمیدونی خون آشامم گشنمه برو بیرون وگرنه میکشمت
اوربانی:ب..باشه رفتم(با ترس)
من:هه
ویو من
دیدم اورابانی(براردم)ترسیده گفتم بره بیرون تا نترسه رفت بیرون درو قفل کردم رفتم تو آینه خودمو دید م چشمام قرمز شده بود دندون نیشام زده بودن بیرون دوست داشتم یه مفرو بگیرم با دندونان پاره کنم خونشو بخور بعد از چند دقیقه سر درد شدید گرفتم افتادم رو زمین داشتم جیغ میزدم که اوما یه کبصول خون از زیر در انداخت برام من دیدمش به طرفش حمله ور شدم خودمش کل کبصولو خوردم خیلی خونش شیرین بود
۴.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.