you for md
پارت ۲۲
هان: بیخیال از کی باهم تو رابطن؟!
لینو: نمیدونم..فعلا که فرار کردم اما وقتی هیونجین نبود فلیکس رو یه گوشه گیر نیاریم.
هان: باشه.
ویو هیونجین
دست فلیکس رو محکم گرفته بودم. با هم دیگه رفتیم روی بوم مدرسه تا کسی مارو نبینه.
هیونجین: اینجا دیگه تنهاییم..
فلیکس: هیونجین.
هیونجین: بله؟
فلیکس: من..من از ارتفاع میترسم.
هیونجین: میترسی؟
به اون نزدیک شدم و بغلش کردم.
هیونجین: نترس ، من اینجا پیشتم.
روی زمین کنار دیوار نشستیم. فلیکس رو به خودم تکیه دادم و سرش رو روی شونه ام گذاشتم. موهاش رو اروم نوازش میکردم. لبخندی گرن و صمیمی روی لب هاش بود.
هیونجین: لبخندت ، خیلی زیباس.
با حالتی خجالت زده گفت
فلیکس: ممنون..لبخند توهم زیباس.
لبخندی زدم و سزش رو اروم گرفتم. به نوازش موهاش ادامه دادم. اینکه الان تویه بغلمه و مال منه..بهترین حسه. میدونم..ممکنه هوس باشه..ممکنه بهش اسیب بزنم..ولی نمیتونم..نمیتونم ولش کنم..اون شبیه فرشته هاس..یه فرشته بی گناه و پاک مظلوم. کس دلش میاد اذیتش کنه؟
فلیکس،: هیونجین
هیونجین: بله؟
فلیکس: مطمئنم اون دوتا الان دارن دنبال ما میگردن ، یا نقشه دارن ازمون سوال بپرسن.
خنده ای کردم و گفتم
هیونجین: درسته..احتمال میدم وقتی تنها بودی و من پیشت نیستم گیرت میندازد.
خندید. بیشتر خودش رو تو بغلم جا کرد.
بعد از ۱ ساعت ، از روی پشت بوم بیرون اومدیم. استاد از کلاس بیرون اومده بودم و ما هم به کلاس رفتیم و سرجامون نشستیم. کمی بعد هان و لینو وارد کلاس شدن و با دیدن ما سریع به سمت فلیکس رفتن. بالاس سر میز فلیکس ایستادن.
هان: فلیکس..یعنی تو به دوستت نمیگی چی شده؟
لینو: فلیکس ما این همه کمکت کردیم حالا به ما نمیگی؟
فلیکس، هیچی نمیگفت. هان و لینو یکم عصبانی تر شدن.
هان: زود باش بگوو!
لینو: فلیکس، نگی دیگه دوستت نیستم.
فلیکس، کمی ترسیده بود و هنوز ساکت بود. پشت لباس لینو و هان رو گرفتم هولشون دادم عقب.
هیونجین: دارین زیاده روی میکنین.
هان: نکن میخوایم بدونیم...تو که چیزی نمیگی ولی-
هیونجین: ولی زورتون به یه بچه میرسه.
لینو: هیونجین بگو دیگه چیشده .
هیونجین: هوفف باشه.....* توضیح دادن *
موقعی داشتم توضیح میدادم گونه های فیکس قرمز شده بود.
هان: بیخیال از کی باهم تو رابطن؟!
لینو: نمیدونم..فعلا که فرار کردم اما وقتی هیونجین نبود فلیکس رو یه گوشه گیر نیاریم.
هان: باشه.
ویو هیونجین
دست فلیکس رو محکم گرفته بودم. با هم دیگه رفتیم روی بوم مدرسه تا کسی مارو نبینه.
هیونجین: اینجا دیگه تنهاییم..
فلیکس: هیونجین.
هیونجین: بله؟
فلیکس: من..من از ارتفاع میترسم.
هیونجین: میترسی؟
به اون نزدیک شدم و بغلش کردم.
هیونجین: نترس ، من اینجا پیشتم.
روی زمین کنار دیوار نشستیم. فلیکس رو به خودم تکیه دادم و سرش رو روی شونه ام گذاشتم. موهاش رو اروم نوازش میکردم. لبخندی گرن و صمیمی روی لب هاش بود.
هیونجین: لبخندت ، خیلی زیباس.
با حالتی خجالت زده گفت
فلیکس: ممنون..لبخند توهم زیباس.
لبخندی زدم و سزش رو اروم گرفتم. به نوازش موهاش ادامه دادم. اینکه الان تویه بغلمه و مال منه..بهترین حسه. میدونم..ممکنه هوس باشه..ممکنه بهش اسیب بزنم..ولی نمیتونم..نمیتونم ولش کنم..اون شبیه فرشته هاس..یه فرشته بی گناه و پاک مظلوم. کس دلش میاد اذیتش کنه؟
فلیکس،: هیونجین
هیونجین: بله؟
فلیکس: مطمئنم اون دوتا الان دارن دنبال ما میگردن ، یا نقشه دارن ازمون سوال بپرسن.
خنده ای کردم و گفتم
هیونجین: درسته..احتمال میدم وقتی تنها بودی و من پیشت نیستم گیرت میندازد.
خندید. بیشتر خودش رو تو بغلم جا کرد.
بعد از ۱ ساعت ، از روی پشت بوم بیرون اومدیم. استاد از کلاس بیرون اومده بودم و ما هم به کلاس رفتیم و سرجامون نشستیم. کمی بعد هان و لینو وارد کلاس شدن و با دیدن ما سریع به سمت فلیکس رفتن. بالاس سر میز فلیکس ایستادن.
هان: فلیکس..یعنی تو به دوستت نمیگی چی شده؟
لینو: فلیکس ما این همه کمکت کردیم حالا به ما نمیگی؟
فلیکس، هیچی نمیگفت. هان و لینو یکم عصبانی تر شدن.
هان: زود باش بگوو!
لینو: فلیکس، نگی دیگه دوستت نیستم.
فلیکس، کمی ترسیده بود و هنوز ساکت بود. پشت لباس لینو و هان رو گرفتم هولشون دادم عقب.
هیونجین: دارین زیاده روی میکنین.
هان: نکن میخوایم بدونیم...تو که چیزی نمیگی ولی-
هیونجین: ولی زورتون به یه بچه میرسه.
لینو: هیونجین بگو دیگه چیشده .
هیونجین: هوفف باشه.....* توضیح دادن *
موقعی داشتم توضیح میدادم گونه های فیکس قرمز شده بود.
۶۰۳
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.