~•فرشته من•~
Part7
از زبان جیمین•
خاک تو سرت تو نمیتونی اونو دوس داشته باشی... اون یه ادمه ولی تو فرشته ای... جیمین بدبخت شدیییی
ا/ت: چته تو؟
سوجون: خوددرگیری داره فک کنم •-•
حالا چجوری این گندی که زدمو جم کنم؟ جواب بانو رو چی بدممممم؟
جیمی: ا/ت میشه حرف بزنیم؟
ا/ت: اوهوم
میرن تو اتاق*
جیمی: خب من دوست دارم
ا/ت: وایییی منممممم
ااااااااااا نه اینطوری نمیشههههه ( از اونجا که جیمین گفت میخوام باهات حرف بزنم تا اینجا تصورات جیمین بود)
ا/ت: جیمین... جیمینننننن کجایی نیم ساعته تو فکری
جیمین: ها.. چی؟ هیچی بیخیال... سوجون کو؟
ا/ت: رفت املاکی دمبال خونه بگرده میخواد سئول بمونه ( ببینین سوجون تو بوسان زندگی میکرد با مادر بزرگشون الان واسه دانشگاه اومده سئول پدر و مادر ا/ت تو ۱۳ سالگیش داخل تصادف مردن ا/ت و سوجونم مادر بزرگشون بزرگ کرد اون موقع هام سوجون ۵ سالش بود چقد حرف زدم برین بقیه اشو بخونین)
جیمین: اها.... گشنمه
ا/ت: منم... الان دوکبوکی سفارش میدم
جیمین: باشه....
نیم ساعت بعد*
ا/ت: بیا اینو بگیر من میرم غذا رو بگیرم
جیمین: باشه
• حالا خوردن و جم و جور کردن حال ندارم بنویسم•
جیمین: بیا بریم رو پشت بوم غروبو نگا کنیم
ا/ت: باشه...ولی من میترسم
جیمین: این ساختمون فقط چهار طبقه اس
ا/ت: فک کردی چهار طبقه کمه؟
جیمین: اره
ا/ت: •-•
جیمین: پاشو بریممم
دستشو گرفتم و بلندش کردم و بردمش رو پشت بوم و لبه یپشت بوم نشستم اونم کنار خودم نشوندم ولی دستشو ول نکردم ( ولش نکرد که اگه افتاد بگیرتش)
از زبان ا/ت•
نشست لبه ی پشت بوم و منم نشوند کنار خودش ولی دستمو ول نکرد... منم چیزی نگفتم دستاش کوچولو عه ولی وقتی دستمو میگیره حس خوبی داره
از سر عادت پاهامو تاب میدادم و غروب و نگا میکردم
ا/ت: خیلی خوشگله.... تو ام یه چیزایی میاد تو سرتا
جیمین: •-•
دوباره به غروب چشم دوختم که سُر خوردم افتادم....
از زبان جیمین•
دوباره به غروب خیره شد که یهو سر خورد و افتاد منم چون دستشو گرفته بودم باهاش افتادم ولی سریع براید بغل کردم و بالامو باز کردم ( منظورم اینه بالاش در اومدن وگرنه در حالت عادی نیستن) رفتم بالا و تو هوا وایسادم
چشماش بسته بود و سفت گرفته بودم که اروم چشماشو باز
ا/ت: م.. ن... مردم؟
جیمین: معلومه نه... تا من پیشتم جات امنه ( ادمین: عرررررررر)
از زبان نویسنده•
همونطور که ا/ت و جیمین تو هوا معلق بودن مردم بهت زده نگاش و میکردن و خیالیام فیلم میگرفتن و تو فضای مجازی میزاشتن
طولی نکشید که خبرش تو کل سئول و بعد تو کل کشور پخش شد
جیمین: حالا چی میشه؟
ا/ت: نمیدونم...
••••••••••••••••
اینم پارت ۷
قشنگ یه ساعت و ۵۸ دقیقه نوشتنش طول کشید
شرطا
۱۰ تا لایک
۱۵ تا کامنت
از زبان جیمین•
خاک تو سرت تو نمیتونی اونو دوس داشته باشی... اون یه ادمه ولی تو فرشته ای... جیمین بدبخت شدیییی
ا/ت: چته تو؟
سوجون: خوددرگیری داره فک کنم •-•
حالا چجوری این گندی که زدمو جم کنم؟ جواب بانو رو چی بدممممم؟
جیمی: ا/ت میشه حرف بزنیم؟
ا/ت: اوهوم
میرن تو اتاق*
جیمی: خب من دوست دارم
ا/ت: وایییی منممممم
ااااااااااا نه اینطوری نمیشههههه ( از اونجا که جیمین گفت میخوام باهات حرف بزنم تا اینجا تصورات جیمین بود)
ا/ت: جیمین... جیمینننننن کجایی نیم ساعته تو فکری
جیمین: ها.. چی؟ هیچی بیخیال... سوجون کو؟
ا/ت: رفت املاکی دمبال خونه بگرده میخواد سئول بمونه ( ببینین سوجون تو بوسان زندگی میکرد با مادر بزرگشون الان واسه دانشگاه اومده سئول پدر و مادر ا/ت تو ۱۳ سالگیش داخل تصادف مردن ا/ت و سوجونم مادر بزرگشون بزرگ کرد اون موقع هام سوجون ۵ سالش بود چقد حرف زدم برین بقیه اشو بخونین)
جیمین: اها.... گشنمه
ا/ت: منم... الان دوکبوکی سفارش میدم
جیمین: باشه....
نیم ساعت بعد*
ا/ت: بیا اینو بگیر من میرم غذا رو بگیرم
جیمین: باشه
• حالا خوردن و جم و جور کردن حال ندارم بنویسم•
جیمین: بیا بریم رو پشت بوم غروبو نگا کنیم
ا/ت: باشه...ولی من میترسم
جیمین: این ساختمون فقط چهار طبقه اس
ا/ت: فک کردی چهار طبقه کمه؟
جیمین: اره
ا/ت: •-•
جیمین: پاشو بریممم
دستشو گرفتم و بلندش کردم و بردمش رو پشت بوم و لبه یپشت بوم نشستم اونم کنار خودم نشوندم ولی دستشو ول نکردم ( ولش نکرد که اگه افتاد بگیرتش)
از زبان ا/ت•
نشست لبه ی پشت بوم و منم نشوند کنار خودش ولی دستمو ول نکرد... منم چیزی نگفتم دستاش کوچولو عه ولی وقتی دستمو میگیره حس خوبی داره
از سر عادت پاهامو تاب میدادم و غروب و نگا میکردم
ا/ت: خیلی خوشگله.... تو ام یه چیزایی میاد تو سرتا
جیمین: •-•
دوباره به غروب چشم دوختم که سُر خوردم افتادم....
از زبان جیمین•
دوباره به غروب خیره شد که یهو سر خورد و افتاد منم چون دستشو گرفته بودم باهاش افتادم ولی سریع براید بغل کردم و بالامو باز کردم ( منظورم اینه بالاش در اومدن وگرنه در حالت عادی نیستن) رفتم بالا و تو هوا وایسادم
چشماش بسته بود و سفت گرفته بودم که اروم چشماشو باز
ا/ت: م.. ن... مردم؟
جیمین: معلومه نه... تا من پیشتم جات امنه ( ادمین: عرررررررر)
از زبان نویسنده•
همونطور که ا/ت و جیمین تو هوا معلق بودن مردم بهت زده نگاش و میکردن و خیالیام فیلم میگرفتن و تو فضای مجازی میزاشتن
طولی نکشید که خبرش تو کل سئول و بعد تو کل کشور پخش شد
جیمین: حالا چی میشه؟
ا/ت: نمیدونم...
••••••••••••••••
اینم پارت ۷
قشنگ یه ساعت و ۵۸ دقیقه نوشتنش طول کشید
شرطا
۱۰ تا لایک
۱۵ تا کامنت
۹.۷k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.