پارت هفدهم
فلش بک به ۳ روز بعد
ا/ت: صبح با صدای آژیر آمبولانس از خواب نازنینم دل کندم و کوک رو دیدم که مثل بچه ها خوابیده بود خواستم از جام پاشم که دلم درد گرفت و با آهی که از دهنم بیرون رفت کوک از خواب پاشد
کوک:ها چیه چیزی شده ؟
ا/ت:نترس چیزی نیست فقط برو سریع کارا رو انجام بده که حالم داره از این بیمارستان کوفتی بهم میخوره
کوک:باشه باشه تو آروم باش
نویسنده:اونا تا چهار ماه بعد به خوبی و خوشی زندگی کردن و ازین به بعد مال چهار ماه بعد رو مینویسم 🫰🏻
ا/ت ویو
امروز قرار بود برم سونوگرافی کوک هم از صبح زود سرکار بود ساعت ۱۱ نوبت داشتم پس لباسام رو پوشیدم و با یکی از بادیگارد ها هماهنگ کردم که برسونتم تا رسیدم نشستم روی صندلی و بعد ربع ساعت نوبتم شد رفتم داخل روی تخت دراز کشیدم لباسم رو زد بالا یه ژل زد روی شکمم و دستگاه رو گذاشت روش بعد چند دقیقه با لبخند گفت
دکتره:مبارک باشه یه پسر یه دختر
ا/ت: د.دوقلو ان؟
دکتره:بله ،میخوای ضربان قلبشونو گوش کنی
ا/ت:ا.ره
با صدایی که شنیدم یه حس و حال عجیبی بهم دست داد
خلاصه عکسشونو گرفتم و برگشتم خونه و تا درو باز کردم با اجوما رو به رو شدم
اجوما:سلام دخترم خوبی؟
ا/ت:سلام مرسی، اجوما میشه یه چیزی بهت بگم؟
اجوما:بگو دخترم
ا/ت:راستش..دوقلو ان یه دختر و یه پسر
اجوما:وای مبارک باشه به ارباب گفتی؟
ا/ت:هنوز نه اومد بهش میگم
رفتم بالا و لباسام رو عوض کردم این چند ماه به زور میرفتم حمام برای همین حال و حوصله نداشتم
کوک ویو
کلید انداختم درو باز کردم رفتم بالا در اتاق رو باز کردم
ا/ت: صبح با صدای آژیر آمبولانس از خواب نازنینم دل کندم و کوک رو دیدم که مثل بچه ها خوابیده بود خواستم از جام پاشم که دلم درد گرفت و با آهی که از دهنم بیرون رفت کوک از خواب پاشد
کوک:ها چیه چیزی شده ؟
ا/ت:نترس چیزی نیست فقط برو سریع کارا رو انجام بده که حالم داره از این بیمارستان کوفتی بهم میخوره
کوک:باشه باشه تو آروم باش
نویسنده:اونا تا چهار ماه بعد به خوبی و خوشی زندگی کردن و ازین به بعد مال چهار ماه بعد رو مینویسم 🫰🏻
ا/ت ویو
امروز قرار بود برم سونوگرافی کوک هم از صبح زود سرکار بود ساعت ۱۱ نوبت داشتم پس لباسام رو پوشیدم و با یکی از بادیگارد ها هماهنگ کردم که برسونتم تا رسیدم نشستم روی صندلی و بعد ربع ساعت نوبتم شد رفتم داخل روی تخت دراز کشیدم لباسم رو زد بالا یه ژل زد روی شکمم و دستگاه رو گذاشت روش بعد چند دقیقه با لبخند گفت
دکتره:مبارک باشه یه پسر یه دختر
ا/ت: د.دوقلو ان؟
دکتره:بله ،میخوای ضربان قلبشونو گوش کنی
ا/ت:ا.ره
با صدایی که شنیدم یه حس و حال عجیبی بهم دست داد
خلاصه عکسشونو گرفتم و برگشتم خونه و تا درو باز کردم با اجوما رو به رو شدم
اجوما:سلام دخترم خوبی؟
ا/ت:سلام مرسی، اجوما میشه یه چیزی بهت بگم؟
اجوما:بگو دخترم
ا/ت:راستش..دوقلو ان یه دختر و یه پسر
اجوما:وای مبارک باشه به ارباب گفتی؟
ا/ت:هنوز نه اومد بهش میگم
رفتم بالا و لباسام رو عوض کردم این چند ماه به زور میرفتم حمام برای همین حال و حوصله نداشتم
کوک ویو
کلید انداختم درو باز کردم رفتم بالا در اتاق رو باز کردم
۴.۰k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.