𝑷𝒂𝒓𝒕 17 ادامه
&اره...
/آها...
اوه اخیش...فک کردم بعد صبحونه قراره پاره بشم اگه جای جیمین نبود کارم تموم بود...
ساعت ۹ شب...
جانکوک یک دورهمی ترتیب داده بود چراغ های که درست کرده بودیم رو آویزون کردیم و جین و جیمبن و جانکوک داشتن آهنگ میخوندن
من محو صداش شده بودم
/ ا/ت کمکم میکنی...ا/ت!
+ها چی چخبرههه
/ (نگاهم به سمت جانکوک رف...موضوع رو فهمیدم...)
/بعد بگو عاشق نشدم (با صدای نسبتن بلند گف...)
+(جانکوک وسط آهنگ خواندنش به ما نگاهی کرد(منظور سوزی و ا/ت)و بزور خنده اش میتونست نگه داره)
/ خخخخخخ....
+چیه :/
/لپااات
+آها چیز...(هنگ کرد...😂🗿👌🏻✨)
پرش زمانی به فردا ساعت ۶ بعد از ظهر
+همه چیزو برداشتی؟
/اره بریم
+پس اون کلاه مال کیه؟ :/
/اون...عههه مال منه
+اگه نگفته بودم میموند اینجا :/
/باش بابا تو خوبی... :/
+بل...بریم... :/
_امادین؟
همه گفتن بله
_پس سوار ماشین ها بشین ا/ت با من میای
+(بازم!...هیییی) ب...باش
کمکم کرد وسایلامو پشت ماشین بزارم
نشستم توی ماشین جانکوک دور و بر رو میگشت که کسی جا نمونه...
همه سوار ماشین ها شدن
_حرکت میکنیم
راننده:چشم رییس
بعدش با لبخند بهم نگاه کرد منم بهش لبخند زدم...
_این چند روز خوشگذشت؟
+اره ممنون که به جنگل اوردین...
_باز که رسمی صحبت کردی...
+نه رسمی صحبت نکردم
_پس چرا گفتی آوردین ؟
+آها خب...اشتب شد...
_هنوز به شرکت نرسیده رسمی صحبت میکنی...
+آخه به جای اداری عادت کردم بخاطر همین یادم میره.
(در حال گفت و گو...)
پایان پارت ۱۷
شرط
نداریننن
بزن بندرییی👌🏻🗿✨
💃💃💃💃
/آها...
اوه اخیش...فک کردم بعد صبحونه قراره پاره بشم اگه جای جیمین نبود کارم تموم بود...
ساعت ۹ شب...
جانکوک یک دورهمی ترتیب داده بود چراغ های که درست کرده بودیم رو آویزون کردیم و جین و جیمبن و جانکوک داشتن آهنگ میخوندن
من محو صداش شده بودم
/ ا/ت کمکم میکنی...ا/ت!
+ها چی چخبرههه
/ (نگاهم به سمت جانکوک رف...موضوع رو فهمیدم...)
/بعد بگو عاشق نشدم (با صدای نسبتن بلند گف...)
+(جانکوک وسط آهنگ خواندنش به ما نگاهی کرد(منظور سوزی و ا/ت)و بزور خنده اش میتونست نگه داره)
/ خخخخخخ....
+چیه :/
/لپااات
+آها چیز...(هنگ کرد...😂🗿👌🏻✨)
پرش زمانی به فردا ساعت ۶ بعد از ظهر
+همه چیزو برداشتی؟
/اره بریم
+پس اون کلاه مال کیه؟ :/
/اون...عههه مال منه
+اگه نگفته بودم میموند اینجا :/
/باش بابا تو خوبی... :/
+بل...بریم... :/
_امادین؟
همه گفتن بله
_پس سوار ماشین ها بشین ا/ت با من میای
+(بازم!...هیییی) ب...باش
کمکم کرد وسایلامو پشت ماشین بزارم
نشستم توی ماشین جانکوک دور و بر رو میگشت که کسی جا نمونه...
همه سوار ماشین ها شدن
_حرکت میکنیم
راننده:چشم رییس
بعدش با لبخند بهم نگاه کرد منم بهش لبخند زدم...
_این چند روز خوشگذشت؟
+اره ممنون که به جنگل اوردین...
_باز که رسمی صحبت کردی...
+نه رسمی صحبت نکردم
_پس چرا گفتی آوردین ؟
+آها خب...اشتب شد...
_هنوز به شرکت نرسیده رسمی صحبت میکنی...
+آخه به جای اداری عادت کردم بخاطر همین یادم میره.
(در حال گفت و گو...)
پایان پارت ۱۷
شرط
نداریننن
بزن بندرییی👌🏻🗿✨
💃💃💃💃
۱۳.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.