مافیای بزرگ
𝐛𝐢𝐠 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟕
ویو ات صبح با خوردن نور خورشید از خواب بیدار شدم رفتم wcکار های لازم کردم اومدم بیرون رفتم جلوی آینه یکم آی رسان به پوستم زدم نشستم رو تخت که در باز شد اون قیافه وون هو نمایان شد یه سینی دستش بود که توش صبحونه آماده کرده بود سینی گذاشت رو میز کنار تخت و گفت
×صبحونه بخور بهدش میام بریم باغ اینجا رو بط نشون بدم(با لبخند )
_باشه(خیلیییییییی سرد)
بعد از اتاق رفت بیرون شروع کردم به خوردن صبحانه بعد ۱۰ تموم شد ۵ مین بعد سولو اومد سینی داد به خدمتکار پشت سرش روبهومن گفت
×خب حالا بیا بریم بیرون رو نشونت بدم
_باشه(خیلییییییییی سرد)
بعد باهاش از عمارت خارج شدم رفتیم تو حیاط واوو چه جای باحالی عین آلیس در سرزمین عجایب بود همین جوری داشتم پشتش می یومد که دیدم یه خرگوش کوچولو سفید از پشت بوته توت فرنگی در شد رفتن دنبالش که وون گفت
×کجا؟!
_می رم دنبال خرگوش
×(خنده)
بعد افتادم دنبال که بلخره گرفتمش
_ها ها گرفتمت کوچولو
×کیوت
_عه نگاه کن این مرتیکه هم اینجاس
×هوی بی تربیت
_ایش میگن این خرگوشه مال توعه؟
×نع خرگوشه باغه اسم مون عه
_آخیییی چه نازه
×آره شبیه توعه
_نع شبیه من نیست شبیه جونگکوکه
×همون پسره؟
_هوم
×اوفففف حالا بیا بریم ادامه باغ گردی
_باشه(مون رو بغل کرد رفت دنبال وون هو)
یه ۵ ساعتی تو باغ چرخیدیم بعد رفتیم داخل شام خوردم و رفتم تو اتاقم وون هو که رفت ۱ ساعت بعدش کم کم آماده ی فرار شدم ساعت هم ۱۱ بود
ویو کوک
همه ی افراد آماده بودن که حمله رو شروع کنیم تقریبا ساعت ۱۱ بود آروم با چند تا از افراد رفتم باغ عمارت رو تسخیر کردیم ....
ویو اتو
تقریبا آماده بودم پسورد در زدم که در باز شد(گایز ات تمام مدت پسورد رو می دونسته چون وقتی از کتاب خونه اومدن وون هو حواس نبود ات پسورد رو دید) آروم در رو بستم از پله ها اومدم پایین از تو عمارت خارج شدم دیدم باغ کلا خالی از بادی گارد برگام ریخته بود
ویو کوک
آماده ی حمله بودیم که یهوو ات اومدم بیرون یه جوری نگاه می کرد انگار معلوم بود کانل برگاش ریخته روبه تهیونگ گفتم
+ات اومدم بیرون چی کار کنیم
÷الان می رم میارم ش
ویو ات
آروم همون جا وایسادم که دیدم تهیونگ از لای درختا آوند بیرون گفت
÷ات بیا بریم اومدیم دنبال تو بعد تک اینجا چیکار میکنی؟
_دارم فرار می کنم معلوم نیست؟
÷باشه حالا بیا بریم
اومدم دنبال ش برن یکی منو محکم گرفت رو به ته گفت
×جایی تشریف می برین؟!
+لعنتی
÷حروم زاده
این جاست که ات با زانو محکم می زنه تو جای حساس وون هو و میگه
_حالا حسرت پدر شدن به دلت می مونه
بعد بدو بدو رفتم بغل ته
_ اوپا دام برات تنگ ....
ات بیهوش شد
÷ات ات اتتتتتتتتتت(آخری با داد)
+ته تو ات رو ببر من این جا اوکی کنم
÷باشه
ات بغل کرد رفت
خماریییییی🌚🦋
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟕
ویو ات صبح با خوردن نور خورشید از خواب بیدار شدم رفتم wcکار های لازم کردم اومدم بیرون رفتم جلوی آینه یکم آی رسان به پوستم زدم نشستم رو تخت که در باز شد اون قیافه وون هو نمایان شد یه سینی دستش بود که توش صبحونه آماده کرده بود سینی گذاشت رو میز کنار تخت و گفت
×صبحونه بخور بهدش میام بریم باغ اینجا رو بط نشون بدم(با لبخند )
_باشه(خیلیییییییی سرد)
بعد از اتاق رفت بیرون شروع کردم به خوردن صبحانه بعد ۱۰ تموم شد ۵ مین بعد سولو اومد سینی داد به خدمتکار پشت سرش روبهومن گفت
×خب حالا بیا بریم بیرون رو نشونت بدم
_باشه(خیلییییییییی سرد)
بعد باهاش از عمارت خارج شدم رفتیم تو حیاط واوو چه جای باحالی عین آلیس در سرزمین عجایب بود همین جوری داشتم پشتش می یومد که دیدم یه خرگوش کوچولو سفید از پشت بوته توت فرنگی در شد رفتن دنبالش که وون گفت
×کجا؟!
_می رم دنبال خرگوش
×(خنده)
بعد افتادم دنبال که بلخره گرفتمش
_ها ها گرفتمت کوچولو
×کیوت
_عه نگاه کن این مرتیکه هم اینجاس
×هوی بی تربیت
_ایش میگن این خرگوشه مال توعه؟
×نع خرگوشه باغه اسم مون عه
_آخیییی چه نازه
×آره شبیه توعه
_نع شبیه من نیست شبیه جونگکوکه
×همون پسره؟
_هوم
×اوفففف حالا بیا بریم ادامه باغ گردی
_باشه(مون رو بغل کرد رفت دنبال وون هو)
یه ۵ ساعتی تو باغ چرخیدیم بعد رفتیم داخل شام خوردم و رفتم تو اتاقم وون هو که رفت ۱ ساعت بعدش کم کم آماده ی فرار شدم ساعت هم ۱۱ بود
ویو کوک
همه ی افراد آماده بودن که حمله رو شروع کنیم تقریبا ساعت ۱۱ بود آروم با چند تا از افراد رفتم باغ عمارت رو تسخیر کردیم ....
ویو اتو
تقریبا آماده بودم پسورد در زدم که در باز شد(گایز ات تمام مدت پسورد رو می دونسته چون وقتی از کتاب خونه اومدن وون هو حواس نبود ات پسورد رو دید) آروم در رو بستم از پله ها اومدم پایین از تو عمارت خارج شدم دیدم باغ کلا خالی از بادی گارد برگام ریخته بود
ویو کوک
آماده ی حمله بودیم که یهوو ات اومدم بیرون یه جوری نگاه می کرد انگار معلوم بود کانل برگاش ریخته روبه تهیونگ گفتم
+ات اومدم بیرون چی کار کنیم
÷الان می رم میارم ش
ویو ات
آروم همون جا وایسادم که دیدم تهیونگ از لای درختا آوند بیرون گفت
÷ات بیا بریم اومدیم دنبال تو بعد تک اینجا چیکار میکنی؟
_دارم فرار می کنم معلوم نیست؟
÷باشه حالا بیا بریم
اومدم دنبال ش برن یکی منو محکم گرفت رو به ته گفت
×جایی تشریف می برین؟!
+لعنتی
÷حروم زاده
این جاست که ات با زانو محکم می زنه تو جای حساس وون هو و میگه
_حالا حسرت پدر شدن به دلت می مونه
بعد بدو بدو رفتم بغل ته
_ اوپا دام برات تنگ ....
ات بیهوش شد
÷ات ات اتتتتتتتتتت(آخری با داد)
+ته تو ات رو ببر من این جا اوکی کنم
÷باشه
ات بغل کرد رفت
خماریییییی🌚🦋
۶.۹k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.