Love game"part²⁴"
Love game"part²⁴"
'شبنم غم زده'
'-افسوس میخورم.... افسوس میخورم به حال خویش...
احساسات درونم فریاد میزنند....
سردرگم میشوم....
متوجه کارهای خود نیستم.... کنترلی بر احساسات و عواطف خود ندارم....
دل میسپارم.... دل میسپارم به دلباخته خود....
محبوب من.... من تورا با یک جهان عوض نخواهم کرد...
تو به زیبایی شبهای پر ستاره قطب شمال... تو به آرامش رویایی...
کی به تو دلباختهام؟کی در مقابل تو اینگونه ضعیف شدهام؟
جوابی برای سوالات خود ندارم....
آیا تو نیز همانند منی؟آیا تو در دل خود مرا نازنین جان خطاب میکنی؟
من از ذهن تو آگاهی ندارم....
ولی دانم که در برار عشق تو ناتوانم
........
'-چشمانم را باز میکنم. خودم را در آغوش بزرگی میبینم. سر بالا میآورم و نگاهم به جونگکوک میافتد
آه... دلبندم... هربار دیدنت برای من همچون عمری دوباره است.... چشمان تو دلیل زنده بودن من است...
ولی...
ولی به یاد میآورم... به یاد میآورم چرا و برای چه پیش تو آمدهام....
پشیمان گشتهام... من از تصمیم خود پشیمان گشتهام زمانی که پشیمانی سودی ندارد....
با فکر کردن به تمامیه اینها....
شبنمی غم زده از گوشه چشمانم آویخت.....
اما هنوزم...
اما هنوزم هم فکر میکنم جداییه ما... جداییه شمع و شعلست....
دوریه بین من و تو.... دوریه ماه و تماشاست....
شاید تمام اینها... بهانه هایی برای جرا نشدن من از توست....
ولی من به تو اطمینان خواهم داد....
برای تو تغییر خواهم کرد....
فقط و فقط برای تو.....
اما...
اما افسوس...
'شبنم غم زده'
'-افسوس میخورم.... افسوس میخورم به حال خویش...
احساسات درونم فریاد میزنند....
سردرگم میشوم....
متوجه کارهای خود نیستم.... کنترلی بر احساسات و عواطف خود ندارم....
دل میسپارم.... دل میسپارم به دلباخته خود....
محبوب من.... من تورا با یک جهان عوض نخواهم کرد...
تو به زیبایی شبهای پر ستاره قطب شمال... تو به آرامش رویایی...
کی به تو دلباختهام؟کی در مقابل تو اینگونه ضعیف شدهام؟
جوابی برای سوالات خود ندارم....
آیا تو نیز همانند منی؟آیا تو در دل خود مرا نازنین جان خطاب میکنی؟
من از ذهن تو آگاهی ندارم....
ولی دانم که در برار عشق تو ناتوانم
........
'-چشمانم را باز میکنم. خودم را در آغوش بزرگی میبینم. سر بالا میآورم و نگاهم به جونگکوک میافتد
آه... دلبندم... هربار دیدنت برای من همچون عمری دوباره است.... چشمان تو دلیل زنده بودن من است...
ولی...
ولی به یاد میآورم... به یاد میآورم چرا و برای چه پیش تو آمدهام....
پشیمان گشتهام... من از تصمیم خود پشیمان گشتهام زمانی که پشیمانی سودی ندارد....
با فکر کردن به تمامیه اینها....
شبنمی غم زده از گوشه چشمانم آویخت.....
اما هنوزم...
اما هنوزم هم فکر میکنم جداییه ما... جداییه شمع و شعلست....
دوریه بین من و تو.... دوریه ماه و تماشاست....
شاید تمام اینها... بهانه هایی برای جرا نشدن من از توست....
ولی من به تو اطمینان خواهم داد....
برای تو تغییر خواهم کرد....
فقط و فقط برای تو.....
اما...
اما افسوس...
۳.۱k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.