وقتی به زور ازدواجومی کنی پارت ۶۷
آجوما:چشم ارباب
جیهوپ با استرس پله هارو پایین رفت
به در که رسید ترجیح داد اول ا.ت رو ببره بیرون
رفت سمت در و دررو باز کرد
هرچی نگاه کرد خبری از ا.ت نبود
جیهوپ:ا.ت ....ا.ت عزیزم بیا بیرون
دیگه این کارو نمی کنم
جیهوپ:اشتباه کردم خوب شد بیا دیگه
هرچی می رفت جلوتر خبری از ا.ت نبود نگران بود
"شاید ا.ت رفته پسرشون رو نجات بده چون قبل از اینجا هم ا.ت گفته بود پسرشون مهمتر هست"
با جرقه زدن این حرفا توی ذهنش رفت سمت اتاقی که پسرشون رو زندانی کرده بود
در رو باز کرد
که متوجه جسم کوچیکی کنار دیوار دراتاق شد که داشت همین طوری آروم گریه میکرد شد
بلافاصله نشست و توی بغل گرفتش
جیهوپ:عزیزم هیچی نیست ......دیگه گریه نکن باشه .....من دیگه هیچ وقت اینکارو نمی کنم ......باشه دیگه گریه نکن
پسرشون: باباهق......هق
جیهوپ:جانم بگو عزیزم
پسرشون:مامان هق ...مامان داشت
جیهوپ سرش رو و از سی.....نه ش فاصله داد
پسرشون:مامان هق هق .....همش جیغ می زد بعدش دیگه ........هیچ صدایی نیومد
من می ترسم بابا هق
جیهوپ:چی؟مطمئن هستی عزیزم
پسرشون:آره مطمئنم جیغ های مامان بود
جیهوپ پسرشون رو توی بغلش بلند کرد و به سمت بیرون رفت
بعدش پسرشون رو از زیرزمین بیرون آورد
جیهوپ:همین الان برو داخل پیش آجوما میشنی تامن بیام تکون هم نخور از پیش آجوما باشه عزیزم؟
پسرشون:باشه بابایی
جیهوپ بو.......سه ای روی پیشونیش زد و هلش داد بره
و زود خودش برگشت پایین
رفت توی اون اتاق عرضش کم بود ولی طولی طولانی بود و قفسه ای وسط راه بود
جیهوب:عزیزم چی شده کجایی بیا بیرون
همین طور که جلوتر می رفت متوجه چیزی شد
رفت جلوتر و با ا.تی مواجه شد که همین طوری روی زمین پخش شده بود
واقعا ترسید
رفت جلوتر
و ا.ت رو بلند کرد
جیهوب:عزیزم بلند شو عزیزم
وقتی ری اکشنی از ا.ت ندید بلندش کرد براید استایل بغلش کرد
و بردش بالا وخودش رو به ماشین رسوند و توی راه با ا.ت همش حرف می زد
به ماشین که رسید ا.ت رو زود سوار کرد و خودش نشست تا ا.ت رو ببره بیمارستان
مدتی بعد
دکتر از توی اتاق اومد بیرون و و جیهوب رفت سمت دکتر
جیهوپ:چی شده
دکتر:خب ایشون رو مار زده بود.
و بخاطر شکی که بهشون وارد شده و این اتفاقات خداروشکر به
شکمشون ضربه ای وارد نشده
جیهوپ :چی
دکتر:مگه شما خبر نداشتید ایشون الان ۲ماه هست باردار هستن
جیهوپ:بلهههههه؟
دکتر :مثل اینکه خبر نداشتید
خب تبریک میگم به هوش اومدن و حالشون بهتره
جیهوپ؛ممنونم
دکترسری تکدن داد و رفت
جیهوپ هم رفت جلوی در
خوشحال بود که به بچش اسیبی نزده
اگر بهش آسیبی می زد قطعا دیگه ا.ت حتی نگاهشم نمی کرد
چرا با ا.ت این کارو کنه کنه آسیب ببینه ؟
تمام این سوال ها و چندصد تا سوال دیگه توی ذهنش رو کنار زد و در رو آروم باز کرد
جیهوپ با استرس پله هارو پایین رفت
به در که رسید ترجیح داد اول ا.ت رو ببره بیرون
رفت سمت در و دررو باز کرد
هرچی نگاه کرد خبری از ا.ت نبود
جیهوپ:ا.ت ....ا.ت عزیزم بیا بیرون
دیگه این کارو نمی کنم
جیهوپ:اشتباه کردم خوب شد بیا دیگه
هرچی می رفت جلوتر خبری از ا.ت نبود نگران بود
"شاید ا.ت رفته پسرشون رو نجات بده چون قبل از اینجا هم ا.ت گفته بود پسرشون مهمتر هست"
با جرقه زدن این حرفا توی ذهنش رفت سمت اتاقی که پسرشون رو زندانی کرده بود
در رو باز کرد
که متوجه جسم کوچیکی کنار دیوار دراتاق شد که داشت همین طوری آروم گریه میکرد شد
بلافاصله نشست و توی بغل گرفتش
جیهوپ:عزیزم هیچی نیست ......دیگه گریه نکن باشه .....من دیگه هیچ وقت اینکارو نمی کنم ......باشه دیگه گریه نکن
پسرشون: باباهق......هق
جیهوپ:جانم بگو عزیزم
پسرشون:مامان هق ...مامان داشت
جیهوپ سرش رو و از سی.....نه ش فاصله داد
پسرشون:مامان هق هق .....همش جیغ می زد بعدش دیگه ........هیچ صدایی نیومد
من می ترسم بابا هق
جیهوپ:چی؟مطمئن هستی عزیزم
پسرشون:آره مطمئنم جیغ های مامان بود
جیهوپ پسرشون رو توی بغلش بلند کرد و به سمت بیرون رفت
بعدش پسرشون رو از زیرزمین بیرون آورد
جیهوپ:همین الان برو داخل پیش آجوما میشنی تامن بیام تکون هم نخور از پیش آجوما باشه عزیزم؟
پسرشون:باشه بابایی
جیهوپ بو.......سه ای روی پیشونیش زد و هلش داد بره
و زود خودش برگشت پایین
رفت توی اون اتاق عرضش کم بود ولی طولی طولانی بود و قفسه ای وسط راه بود
جیهوب:عزیزم چی شده کجایی بیا بیرون
همین طور که جلوتر می رفت متوجه چیزی شد
رفت جلوتر و با ا.تی مواجه شد که همین طوری روی زمین پخش شده بود
واقعا ترسید
رفت جلوتر
و ا.ت رو بلند کرد
جیهوب:عزیزم بلند شو عزیزم
وقتی ری اکشنی از ا.ت ندید بلندش کرد براید استایل بغلش کرد
و بردش بالا وخودش رو به ماشین رسوند و توی راه با ا.ت همش حرف می زد
به ماشین که رسید ا.ت رو زود سوار کرد و خودش نشست تا ا.ت رو ببره بیمارستان
مدتی بعد
دکتر از توی اتاق اومد بیرون و و جیهوب رفت سمت دکتر
جیهوپ:چی شده
دکتر:خب ایشون رو مار زده بود.
و بخاطر شکی که بهشون وارد شده و این اتفاقات خداروشکر به
شکمشون ضربه ای وارد نشده
جیهوپ :چی
دکتر:مگه شما خبر نداشتید ایشون الان ۲ماه هست باردار هستن
جیهوپ:بلهههههه؟
دکتر :مثل اینکه خبر نداشتید
خب تبریک میگم به هوش اومدن و حالشون بهتره
جیهوپ؛ممنونم
دکترسری تکدن داد و رفت
جیهوپ هم رفت جلوی در
خوشحال بود که به بچش اسیبی نزده
اگر بهش آسیبی می زد قطعا دیگه ا.ت حتی نگاهشم نمی کرد
چرا با ا.ت این کارو کنه کنه آسیب ببینه ؟
تمام این سوال ها و چندصد تا سوال دیگه توی ذهنش رو کنار زد و در رو آروم باز کرد
۴۲.۶k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.