trap
Flash back
ـ اووووو... خیلی داره خوش میگذره.
جونگکوک همینطور که داشت وسط استیج عین دیوونهها میرقصید،
داد زد. تهیونگ سعی کرد با گرفتن پهلوهاش، نذاره خیلی تکون بخوره
و به خودش آسیب بزنه.
ـ کوکی بس کن... باید همین االن بری خونه.
جونگکوک با شنیدن صدای بمی که از پشت سرش میاومد، چرخید و
به تهیونگ نگاه کرد. "واو... چقدر بلنده"
ـ نه... میخوام برقصم. اصال بیا با هم برقصیم.
دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و با پایین تنهاش شروع کرد به
جلوی بدن تهیونگ ضربه زدن. تهیونگ سریع کمرشو نگه داشت تا
نذاره دیگه این کار رو انجام بده.
ـ بس کن کوکی...
جونگکوک دستشو پایین برد و دیک تهیونگ رو از روی شلوار مالید.
ـ اوه... تو خیلی بزرگی... حتی بزرگتر از یونگی.
تهیونگ سریع مچ دستشو گرفت.
ـ دیگه بسه... باید بری خونه.
جونگکوک زد زیر خنده و سرشو تکون داد.
ـ نه... نمیخوام
به تهیونگ چسبید و با ریتم آهنگ شروع کرد به مالوندن بدنش به
تهیونگ. تهیونگ سعی کرد جلوشو بگیره.
ـ بس کن کوکی...
جونگکوک بهش گوش نکرد و به رقصش ادامه داد. تهیونگ پوفی کرد
و سریع مچ دستشو گرفت و به زور جونگکوک رو دنبال خودش کشوند.
جونگکوک همچنان تالش میکرد که برقصه.
ـ هی.. کجا داری منو میبری؟
تهیونگ جوابی بهش نداد. فقط میخواست اون پسر خوشگل و کیوت
رو از اون کالب کوفتی با گرگای داخلش دور کنه. وقتی از کالب بیرون
رفتن، تهیونگ سریع به یکی از خدمتکارای دم در گفت بره و ماشینشو
بیاره.
جونگکوک، تهیونگ رو بغل کرد و سرشو گذاشت رو سینهاش.
ـ کجا داریم میریم؟
ـ همیشه... وقتی یه نفر رو برای اولین بار میبینی، اینطور بغلش
میکنی؟
جونگکوک سرشو روی سینهی تهیونگ باال پایین کرد. با خنده به باال
نگاه کرد و با سر انگشتاش صورت تهیونگ رو نوازش کرد.
ـ واو... خیلی جذابی.
ـ ممنون... همه میگن. حاال لطفا میتونی خودتو از روی من جمع کنی؟
جونگکوک سرشو تکون داد و به زور خودشو از تهیونگ جدا کرد.
همون موقع ماشینش رسید.
ـ بیا سوار ماشین شو.
دست جونگکوک رو گرفت و به طرف در جلویی ماشین کشید.
ـ کجا داریم میریم؟
ـ میخوام ببرمت خونهتون. آدرس خونهتونو بده.
ـ چی؟ نمیخوام برم خونهمون. بیا بریم داخل
جونگکوک ناله میکرد و به طرف مخالف تهیونگ، خودشو میکشید.
جونگکوک اصال نمیدونست اون مرد کیه، ولی یه ذره هم واسش مهم
نبود. فقط میخواست دوباره بره داخل و برقصه.
ـ نه. باید بری خونهتون.
جونگکوک نالهای کرد و با چشمهای پاپی مانند و صورت کیوتش، به
تهیونگ زل زد. لباشو غنچه کرد.
ـ اووووو... خیلی داره خوش میگذره.
جونگکوک همینطور که داشت وسط استیج عین دیوونهها میرقصید،
داد زد. تهیونگ سعی کرد با گرفتن پهلوهاش، نذاره خیلی تکون بخوره
و به خودش آسیب بزنه.
ـ کوکی بس کن... باید همین االن بری خونه.
جونگکوک با شنیدن صدای بمی که از پشت سرش میاومد، چرخید و
به تهیونگ نگاه کرد. "واو... چقدر بلنده"
ـ نه... میخوام برقصم. اصال بیا با هم برقصیم.
دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و با پایین تنهاش شروع کرد به
جلوی بدن تهیونگ ضربه زدن. تهیونگ سریع کمرشو نگه داشت تا
نذاره دیگه این کار رو انجام بده.
ـ بس کن کوکی...
جونگکوک دستشو پایین برد و دیک تهیونگ رو از روی شلوار مالید.
ـ اوه... تو خیلی بزرگی... حتی بزرگتر از یونگی.
تهیونگ سریع مچ دستشو گرفت.
ـ دیگه بسه... باید بری خونه.
جونگکوک زد زیر خنده و سرشو تکون داد.
ـ نه... نمیخوام
به تهیونگ چسبید و با ریتم آهنگ شروع کرد به مالوندن بدنش به
تهیونگ. تهیونگ سعی کرد جلوشو بگیره.
ـ بس کن کوکی...
جونگکوک بهش گوش نکرد و به رقصش ادامه داد. تهیونگ پوفی کرد
و سریع مچ دستشو گرفت و به زور جونگکوک رو دنبال خودش کشوند.
جونگکوک همچنان تالش میکرد که برقصه.
ـ هی.. کجا داری منو میبری؟
تهیونگ جوابی بهش نداد. فقط میخواست اون پسر خوشگل و کیوت
رو از اون کالب کوفتی با گرگای داخلش دور کنه. وقتی از کالب بیرون
رفتن، تهیونگ سریع به یکی از خدمتکارای دم در گفت بره و ماشینشو
بیاره.
جونگکوک، تهیونگ رو بغل کرد و سرشو گذاشت رو سینهاش.
ـ کجا داریم میریم؟
ـ همیشه... وقتی یه نفر رو برای اولین بار میبینی، اینطور بغلش
میکنی؟
جونگکوک سرشو روی سینهی تهیونگ باال پایین کرد. با خنده به باال
نگاه کرد و با سر انگشتاش صورت تهیونگ رو نوازش کرد.
ـ واو... خیلی جذابی.
ـ ممنون... همه میگن. حاال لطفا میتونی خودتو از روی من جمع کنی؟
جونگکوک سرشو تکون داد و به زور خودشو از تهیونگ جدا کرد.
همون موقع ماشینش رسید.
ـ بیا سوار ماشین شو.
دست جونگکوک رو گرفت و به طرف در جلویی ماشین کشید.
ـ کجا داریم میریم؟
ـ میخوام ببرمت خونهتون. آدرس خونهتونو بده.
ـ چی؟ نمیخوام برم خونهمون. بیا بریم داخل
جونگکوک ناله میکرد و به طرف مخالف تهیونگ، خودشو میکشید.
جونگکوک اصال نمیدونست اون مرد کیه، ولی یه ذره هم واسش مهم
نبود. فقط میخواست دوباره بره داخل و برقصه.
ـ نه. باید بری خونهتون.
جونگکوک نالهای کرد و با چشمهای پاپی مانند و صورت کیوتش، به
تهیونگ زل زد. لباشو غنچه کرد.
۱۱.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.