V... RHS:
V... RHS:
دیانا: چنگی به پهلوم زد و ولم کرد و پاشد رفت
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
ارسلان: صبح با صدای زنگ در بیدار شدم ... کشی به بدنم دادم و از روی کاناپه پاشدم و رفتم جلوی ایفون که چهره شقایق بد جوری کلافم کرد دستش رو از روی آیفون بر نمیداشت ..... آیفون رو برداشتم و گفتم .. چی میخوای اول صبح ؟
شقایق : عشقم بزن درو در مورد بچمونه
دیانا: آرسلان چیشده ؟
ارسلان: هیچی فقط بشین و چیزی نگو
دیانا: بش
ارسلان: درو زدم که یهو شقایق پرید تو و گف
شقایق: عشقم این هر..زه خانم کیه
ارسلان: خفه شو کارتو بگو
شقایق : هوی دختر!
دیانا: هوم ؟
شقایق : زیر خواب ارسلان شدی آره! ؟
دیانا: حرف دهنتو بفهم من مث تو نیستم
ارسلان: شقایق اون زنمه
شقایق: ارسلان من ازت حاملم پس این دختره رو ول کن
ارسلان: فردا صبح میریم آزمایش بگیریم
شقایق : باشه مشکلی ندارم فردا ساعت ۷
دیانا: شقایق رفت و منو ارسلان تنها شدیم ...
ارسلان: کلافه بودم و سردرگم من فقط یه بار مست بودم با شقایق رابطه داشتم وگرنه من دست هم بهش نزدم .... دیانا چشمای بغضیشو بهم دوخت و زیر لب گفت
دیانا: ارسلان چیکار کردی
ارسلان: دیانا ناراحت نباش .... دستشو گرفتم و بردمش توی اتاق خودم و گفتم : اون پرده بنفشو بزن کنار
.
دیانا: پرده رو که کنار زدم روی دیوار برجسته نوشته بود ( بنفش ) انگار کلید بود
ارسلان: لمس کن
دیانا: چیو ؟
ارسلان: دست دیانا رو روی کلمه گذاشتم به حلوا فشار دادم
دیانا: چن سانیه بعد دیوار عین یه در کنار رفت و یه اتاق جلومون بود
ارسلان: نمیدونستم به دیانا بگم یا نه اما میخواستم ببینه
دیانا: دنبال ارسلان رفتم تو که با دیدن اونهمه وسایل جن.سی روی دیوار و کل اتاق لرز به جونم افتاد
ارسلان: دیانا یه لحظه لرزید و ترس وجودشو گرفته بود
دیانا: ارسلان میخوام برم بیرون
.
ارسلان: نترس نمیخورمت.... جلوتر رفتیم و نشوندمش روی تخت
دیانا : ارسلان اینجا کجاست
ارسلان: اتاق بنفش
.
دیانا: چرا همچین اتاقی تو خونت داری ؟
ارسلان: الان وقتش نیس اوکی به وقتش عمچیو بهت میگم
دیانا: چنگی به پهلوم زد و ولم کرد و پاشد رفت
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
ارسلان: صبح با صدای زنگ در بیدار شدم ... کشی به بدنم دادم و از روی کاناپه پاشدم و رفتم جلوی ایفون که چهره شقایق بد جوری کلافم کرد دستش رو از روی آیفون بر نمیداشت ..... آیفون رو برداشتم و گفتم .. چی میخوای اول صبح ؟
شقایق : عشقم بزن درو در مورد بچمونه
دیانا: آرسلان چیشده ؟
ارسلان: هیچی فقط بشین و چیزی نگو
دیانا: بش
ارسلان: درو زدم که یهو شقایق پرید تو و گف
شقایق: عشقم این هر..زه خانم کیه
ارسلان: خفه شو کارتو بگو
شقایق : هوی دختر!
دیانا: هوم ؟
شقایق : زیر خواب ارسلان شدی آره! ؟
دیانا: حرف دهنتو بفهم من مث تو نیستم
ارسلان: شقایق اون زنمه
شقایق: ارسلان من ازت حاملم پس این دختره رو ول کن
ارسلان: فردا صبح میریم آزمایش بگیریم
شقایق : باشه مشکلی ندارم فردا ساعت ۷
دیانا: شقایق رفت و منو ارسلان تنها شدیم ...
ارسلان: کلافه بودم و سردرگم من فقط یه بار مست بودم با شقایق رابطه داشتم وگرنه من دست هم بهش نزدم .... دیانا چشمای بغضیشو بهم دوخت و زیر لب گفت
دیانا: ارسلان چیکار کردی
ارسلان: دیانا ناراحت نباش .... دستشو گرفتم و بردمش توی اتاق خودم و گفتم : اون پرده بنفشو بزن کنار
.
دیانا: پرده رو که کنار زدم روی دیوار برجسته نوشته بود ( بنفش ) انگار کلید بود
ارسلان: لمس کن
دیانا: چیو ؟
ارسلان: دست دیانا رو روی کلمه گذاشتم به حلوا فشار دادم
دیانا: چن سانیه بعد دیوار عین یه در کنار رفت و یه اتاق جلومون بود
ارسلان: نمیدونستم به دیانا بگم یا نه اما میخواستم ببینه
دیانا: دنبال ارسلان رفتم تو که با دیدن اونهمه وسایل جن.سی روی دیوار و کل اتاق لرز به جونم افتاد
ارسلان: دیانا یه لحظه لرزید و ترس وجودشو گرفته بود
دیانا: ارسلان میخوام برم بیرون
.
ارسلان: نترس نمیخورمت.... جلوتر رفتیم و نشوندمش روی تخت
دیانا : ارسلان اینجا کجاست
ارسلان: اتاق بنفش
.
دیانا: چرا همچین اتاقی تو خونت داری ؟
ارسلان: الان وقتش نیس اوکی به وقتش عمچیو بهت میگم
۲۱.۴k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.