پارت ۱۹
پارت ۱۹
یه دفعه دازای بیهوش میشه
از زبان دازای
چشمامو که واز کردم تو یه مکانی بودم خیلی عجیبه داخل یه اوتاق مرتب و تمیز روی یه تخت بودم
که یه خدمت کار میاد داخل
خدمت کار: آقای اوسوما «فکنم فامیلی دازای همین بود»
لطفاً دونبال من بیاید
دازای یه لبخند میزنه و میره دنبالش
وقتی وارد اوتاق میشه یه دخترو «پارت بعدی عکسشو میزارم» میبینه که روی صندلی منتظرشه
دختره:تو میتونی بری«خطاب به خدمت کار»
خدمت کار چشم میگه و درو میبنده و میره
دازای:خوشوقتم میبینمت آیین
تو باید خواهر دوقلوی ایو باشی درست میگم
و میشه نه روی صندلی
آیین: خیلی باهوشی ولی فکر نکنم فهمیده باشی که کارم چه دلیلی داره
دازای:ایو ربط داره درسته
آیین:سوگوی«به معنی فوق العاده است»
آیین:میخوام خواهرمو عصبانی کنم کاری کنم به پام بیوفته کاری کنم همه چیزشو از دست بده
دازای:مثلاً ؟
و میاد سمت دازای که ببوستش
ولی دازای هولش میده اون ور قبل اینکه حتی نزدیک صورتش بشه «بچم چه با وفاه 😂»
دازای:اون وقت چرا فکر کردی من میزارم
همون موقع در سازمان
کورو:ببینم کسی دازایو ندیده
رانپو:نه
کورو:سورا تو چی
سورا:نه ندیدم
کورو:چند ساعته قیبش زده
رانپو:سورا برو دنبالش بگرد
سورا هم نادیده میگیره
همون موقع دازای میاد داخل
سورا که هنوز داشت نادیدش میگرفت
دازای میاد سمت سورا و میدازش زمین تا ببوستش «نمیدونم چرا انقدر گیر دادم به بوسیدن یهویی 😅»
که سورا تلپورت میکنه اون ور
سورا:چیه باز آیین میخواد سربه سرم بزاره
دازایه تقلبی:خواهرتون شما رو به شام دعوتتون کرده
کورو:آیین ؟ «با تعجب»
سورا حق رفتن اونجا رو نداری خطر ناکه «با عصبانیت»
سورا:اگرم میزاشتی من بازم نمیرفتم
به اون اربابت بگو هر کاری میخواد با دازای بکنه واسم احمیتی نداره
دازای تقلوبی:واکاری ماشتا «یعنی متوجه شدم »
و بعد میره
کورو:مگه چه بلایی سر دازای اومده ؟«با تعجب»
رانپو:سورا حتی اگه اون و دازای باهم بخوابنم واست احمیتی نداره ؟
سورا:نه میخوام یه زندگی عادی و ساده داشته باشم خستم «تیکه اخرو با بقز گفت»
عمارت آیین
آیین: بیخیال یعنی انقدر اعترافیانش عضیتش کردن
دازای:منظورت چیه «با کمی تعجب»
آیین:اون دیگه به چیزی اهمیت نمیدهند
من چند وقت بود زیر نظر گرفتمش ظاهراً بخواتر اینکه همیشه ازش استفاده میشده وارد حاله تاریک درونش شده
دازای:حاله تاریک؟
آیین:حاله تاریک درون چیزیه که بعضی از افراد خانواده سورا مثل مادر مو ایو وقتی واردش بشن باعث مرگشون میشه
دازای: باعث مرگ «با تعجب»
آیین با عجله و نگرانی از اوتاق میره بیرون
ویسگون اجازه نداد بیشتر بنویسم
یه دفعه دازای بیهوش میشه
از زبان دازای
چشمامو که واز کردم تو یه مکانی بودم خیلی عجیبه داخل یه اوتاق مرتب و تمیز روی یه تخت بودم
که یه خدمت کار میاد داخل
خدمت کار: آقای اوسوما «فکنم فامیلی دازای همین بود»
لطفاً دونبال من بیاید
دازای یه لبخند میزنه و میره دنبالش
وقتی وارد اوتاق میشه یه دخترو «پارت بعدی عکسشو میزارم» میبینه که روی صندلی منتظرشه
دختره:تو میتونی بری«خطاب به خدمت کار»
خدمت کار چشم میگه و درو میبنده و میره
دازای:خوشوقتم میبینمت آیین
تو باید خواهر دوقلوی ایو باشی درست میگم
و میشه نه روی صندلی
آیین: خیلی باهوشی ولی فکر نکنم فهمیده باشی که کارم چه دلیلی داره
دازای:ایو ربط داره درسته
آیین:سوگوی«به معنی فوق العاده است»
آیین:میخوام خواهرمو عصبانی کنم کاری کنم به پام بیوفته کاری کنم همه چیزشو از دست بده
دازای:مثلاً ؟
و میاد سمت دازای که ببوستش
ولی دازای هولش میده اون ور قبل اینکه حتی نزدیک صورتش بشه «بچم چه با وفاه 😂»
دازای:اون وقت چرا فکر کردی من میزارم
همون موقع در سازمان
کورو:ببینم کسی دازایو ندیده
رانپو:نه
کورو:سورا تو چی
سورا:نه ندیدم
کورو:چند ساعته قیبش زده
رانپو:سورا برو دنبالش بگرد
سورا هم نادیده میگیره
همون موقع دازای میاد داخل
سورا که هنوز داشت نادیدش میگرفت
دازای میاد سمت سورا و میدازش زمین تا ببوستش «نمیدونم چرا انقدر گیر دادم به بوسیدن یهویی 😅»
که سورا تلپورت میکنه اون ور
سورا:چیه باز آیین میخواد سربه سرم بزاره
دازایه تقلبی:خواهرتون شما رو به شام دعوتتون کرده
کورو:آیین ؟ «با تعجب»
سورا حق رفتن اونجا رو نداری خطر ناکه «با عصبانیت»
سورا:اگرم میزاشتی من بازم نمیرفتم
به اون اربابت بگو هر کاری میخواد با دازای بکنه واسم احمیتی نداره
دازای تقلوبی:واکاری ماشتا «یعنی متوجه شدم »
و بعد میره
کورو:مگه چه بلایی سر دازای اومده ؟«با تعجب»
رانپو:سورا حتی اگه اون و دازای باهم بخوابنم واست احمیتی نداره ؟
سورا:نه میخوام یه زندگی عادی و ساده داشته باشم خستم «تیکه اخرو با بقز گفت»
عمارت آیین
آیین: بیخیال یعنی انقدر اعترافیانش عضیتش کردن
دازای:منظورت چیه «با کمی تعجب»
آیین:اون دیگه به چیزی اهمیت نمیدهند
من چند وقت بود زیر نظر گرفتمش ظاهراً بخواتر اینکه همیشه ازش استفاده میشده وارد حاله تاریک درونش شده
دازای:حاله تاریک؟
آیین:حاله تاریک درون چیزیه که بعضی از افراد خانواده سورا مثل مادر مو ایو وقتی واردش بشن باعث مرگشون میشه
دازای: باعث مرگ «با تعجب»
آیین با عجله و نگرانی از اوتاق میره بیرون
ویسگون اجازه نداد بیشتر بنویسم
۱۶۶
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.