به خاطر اشتباه او
PART14
دیگه پیامی نداد و گوشی رو خاموش کردم اب خوردم و یکم از درس ها رو مرور کردم بعد رفتم پیش لاریسا و با هم یه چیزی درست کردیم و دلا اومد و خورد و رفت این سری اخرین لقمه رو لاریسا خورد و ظرف ها رو هم خودش شست که یارو پیام داد
_۴روز دیگه میای دانشگده هنر میزارم کنار درخت بعد بهت میگم که بیای برداری
:اوکی...فقد زود بگو کسی برنداره
و دیگه پیامی دریافت نکردم و گرفتم خوابیدم...صبح با همون صدای قبلی بیدار شدم و این سری یه سری از دختره جلوی در وایساده بودن که با هم بریم ورزش و من...
:حالا درجا...یک دو سه چهار...
اخیش من اینجا هم جا گرفتم و برنامه روزانه خودم رو پیدا کردم
این بار مدیر خوابگاه هم بود و خیلی باحال شد و یه سلفی گرفتیم و گذاشتیم توی کانال مدرسه
(#برنامه_روزانه_خابگاه_دختران_۳)
خیلی خفنننننن شده بود بعد از دوش گرفتن پیام اومد که تا ۲۰دقیقه دیگه بهم میگه کجاست اوکی فرستادم و زود حاظر شدم
و به دانشگده هنر رفتم...اما
ادامه دارد...
دیگه پیامی نداد و گوشی رو خاموش کردم اب خوردم و یکم از درس ها رو مرور کردم بعد رفتم پیش لاریسا و با هم یه چیزی درست کردیم و دلا اومد و خورد و رفت این سری اخرین لقمه رو لاریسا خورد و ظرف ها رو هم خودش شست که یارو پیام داد
_۴روز دیگه میای دانشگده هنر میزارم کنار درخت بعد بهت میگم که بیای برداری
:اوکی...فقد زود بگو کسی برنداره
و دیگه پیامی دریافت نکردم و گرفتم خوابیدم...صبح با همون صدای قبلی بیدار شدم و این سری یه سری از دختره جلوی در وایساده بودن که با هم بریم ورزش و من...
:حالا درجا...یک دو سه چهار...
اخیش من اینجا هم جا گرفتم و برنامه روزانه خودم رو پیدا کردم
این بار مدیر خوابگاه هم بود و خیلی باحال شد و یه سلفی گرفتیم و گذاشتیم توی کانال مدرسه
(#برنامه_روزانه_خابگاه_دختران_۳)
خیلی خفنننننن شده بود بعد از دوش گرفتن پیام اومد که تا ۲۰دقیقه دیگه بهم میگه کجاست اوکی فرستادم و زود حاظر شدم
و به دانشگده هنر رفتم...اما
ادامه دارد...
۶۹۵
۰۱ مرداد ۱۴۰۳