زندگی مخفی پارت شصت بخش دوم
.........همون ۴ ماه قبل خودمون(ادامه پارت قبلی میشه)..........
دید جونگکوک
خب لباسمو عوض کردم و با ماشین تهیونگ رفتیم شهربازی
میدونی جیمین رفتارش عوض شده بود و من یه دلشوره عجیب داشتم و نمیدونم چرا
جیمین:بچه ها منو یونگی میریم خوراکی بخریم شماها برید چرخ و فلک تا ما بیایم
ازشون دور شدیم
تهیونگ:نگرانم نمیدونم چرا
جونگکوک:منم همچین حسی دارم
جیمین رفتارش عجب شده
امروز بعد از اینکه از ماشین اومد بیرون کجا رفت
تهیونگ:خب رفت طبقه آخر پارکینگ شهربازی
جونگکوک:از همون موقع حالش تغییر کرده
صدای پیامک گوشی تهیونگ اومد
گوشیشو روشن کرد
پیام رو دید و با نگرانی سمت من گرفت
«یونگ کوچولو:s.o.s»
(save our souls)
(روحمون رو نجات بده) (این پیام رو وقتی ارسال میکنن که نیاز به کمک داشته باشن)
بعد از خواندن پیام تهیونگ شروع کرد با نگرانی سوال پرسیدن
تهیونگ:یعنی چی شده؟
کجان؟
چرا گذاشتیم تنها برن؟
کجا رفتن؟
چرا توی شهربازی نیستن؟
انگشت اشارمو به حالت ساکت و آرام باش روی لبش گذاشتم
جونگکوک:خبب آروم باش
الان رد گوشی جیمین رو میزنم
گوشیش خاموشه
تهیونگ:مال یونگی چی
جونگکوک:پیداش کردم
توی تونل وحشت هستن
تهیونگ:چی جیمین از اونجا اینقدری میترسه که حتی از جلوی درش رد نمیشه
.............
ادامه دارد..
دید جونگکوک
خب لباسمو عوض کردم و با ماشین تهیونگ رفتیم شهربازی
میدونی جیمین رفتارش عوض شده بود و من یه دلشوره عجیب داشتم و نمیدونم چرا
جیمین:بچه ها منو یونگی میریم خوراکی بخریم شماها برید چرخ و فلک تا ما بیایم
ازشون دور شدیم
تهیونگ:نگرانم نمیدونم چرا
جونگکوک:منم همچین حسی دارم
جیمین رفتارش عجب شده
امروز بعد از اینکه از ماشین اومد بیرون کجا رفت
تهیونگ:خب رفت طبقه آخر پارکینگ شهربازی
جونگکوک:از همون موقع حالش تغییر کرده
صدای پیامک گوشی تهیونگ اومد
گوشیشو روشن کرد
پیام رو دید و با نگرانی سمت من گرفت
«یونگ کوچولو:s.o.s»
(save our souls)
(روحمون رو نجات بده) (این پیام رو وقتی ارسال میکنن که نیاز به کمک داشته باشن)
بعد از خواندن پیام تهیونگ شروع کرد با نگرانی سوال پرسیدن
تهیونگ:یعنی چی شده؟
کجان؟
چرا گذاشتیم تنها برن؟
کجا رفتن؟
چرا توی شهربازی نیستن؟
انگشت اشارمو به حالت ساکت و آرام باش روی لبش گذاشتم
جونگکوک:خبب آروم باش
الان رد گوشی جیمین رو میزنم
گوشیش خاموشه
تهیونگ:مال یونگی چی
جونگکوک:پیداش کردم
توی تونل وحشت هستن
تهیونگ:چی جیمین از اونجا اینقدری میترسه که حتی از جلوی درش رد نمیشه
.............
ادامه دارد..
۲.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.