لیدی مغرور7
#لیدی_مغرور7
زمان از نیمه های شب گذشته بود و من همچنان تو تراس وقت میگذروندم...
در اتاق باز شد..
ولی تکون نخوردم..
انقدری کشیده بودم که دیگه نای تکون خوردن نداشتم..
فقط دلم خواب میخواست..
یه خوابه طولانی..
چشام کم کم داشت روی هم میرفت که همون موقع صدای مامان بلند شد..
با نگرانی کنارم نشست..
-چیکار کردی با خودت دختر...
تکونی به خودم دادم:.
+مگه... مهمه... براتون؟
-ا/ت.. همچین چیزی نگو.. من مادرتم.. همیشه خیر و صلاحتو میخوام..
سرمو بلند کردم و رو بهش گفتم:
+باور نمیکنم..
دستمو گرفت..
-ا/تتتت
به عقب هلش دادم و دستی به صورتم کشیدم...
+برو.. میخوام تو حال خودم باشم...
داشت بلند میشد..
+عا.. راستی... به بابا بگو ... اینبار با بقیه دفعه ها فرق داره... من از داراییام نمیگذرم.. حتی اگه به قیمت جونم باشه..!
- یادت رفته؟!تو خودت گذاشتی بره..
+نمیخوام اشتباهی که کردمو به یاد بیارم... فقط میخوام همه چیزو خودم ازاول بسازم..
+حالا که نامزد کرده؟
بدون حرفی خیره به مامان موندم...
نفس کلافه ای گرفتم..
+خانم لی.. از شما بعیده که انقد راحت و زود یه مشت حرفه چرندو باور کنین..
-دارن میان..
سرمو بلند کردم..
-ت..هیونگ.. و.. نامز..دش
+چ.چی؟
-به بابات زنگ زد.. گفت برای تفریح میان...
و..
نگاهمو سوالی بهش دوختم..
-قراره خونهی ما بمونن..
هل کرده ازجام بلند شدم..
+دیوونه شدین؟ بابا چی گفت بهش؟!!
سرشو پایین انداخت..
شرطاا
۴۳ لایک
۸۰ کامنت❤️
زمان از نیمه های شب گذشته بود و من همچنان تو تراس وقت میگذروندم...
در اتاق باز شد..
ولی تکون نخوردم..
انقدری کشیده بودم که دیگه نای تکون خوردن نداشتم..
فقط دلم خواب میخواست..
یه خوابه طولانی..
چشام کم کم داشت روی هم میرفت که همون موقع صدای مامان بلند شد..
با نگرانی کنارم نشست..
-چیکار کردی با خودت دختر...
تکونی به خودم دادم:.
+مگه... مهمه... براتون؟
-ا/ت.. همچین چیزی نگو.. من مادرتم.. همیشه خیر و صلاحتو میخوام..
سرمو بلند کردم و رو بهش گفتم:
+باور نمیکنم..
دستمو گرفت..
-ا/تتتت
به عقب هلش دادم و دستی به صورتم کشیدم...
+برو.. میخوام تو حال خودم باشم...
داشت بلند میشد..
+عا.. راستی... به بابا بگو ... اینبار با بقیه دفعه ها فرق داره... من از داراییام نمیگذرم.. حتی اگه به قیمت جونم باشه..!
- یادت رفته؟!تو خودت گذاشتی بره..
+نمیخوام اشتباهی که کردمو به یاد بیارم... فقط میخوام همه چیزو خودم ازاول بسازم..
+حالا که نامزد کرده؟
بدون حرفی خیره به مامان موندم...
نفس کلافه ای گرفتم..
+خانم لی.. از شما بعیده که انقد راحت و زود یه مشت حرفه چرندو باور کنین..
-دارن میان..
سرمو بلند کردم..
-ت..هیونگ.. و.. نامز..دش
+چ.چی؟
-به بابات زنگ زد.. گفت برای تفریح میان...
و..
نگاهمو سوالی بهش دوختم..
-قراره خونهی ما بمونن..
هل کرده ازجام بلند شدم..
+دیوونه شدین؟ بابا چی گفت بهش؟!!
سرشو پایین انداخت..
شرطاا
۴۳ لایک
۸۰ کامنت❤️
۱۲.۵k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.