p:⁴⁸
..ایشالا اون دنیا بهم میرسین ...
وسطای حرفاش نگام رفت توی دستش ک به اسلحه قفل بود ... حتی اسلحه رو اشتباه گرفته بود و خیلی راحت میشد از دستش کش رفت ...نزاشتم حرفش تموم بشه و با یه ضربه اسلحه رو از دستش شوت کردم زمین و بعد یه مکث خیلی کوتاه دوتامون به سمت اسلحه رفتیم و باید قبول میکردم اون همه ورزش و تمرین باید سرعت من و بیشتر میکرد ...خب ارع الان ک اسلحه دستمه قبول دارم...اسلحه رو گرفتم سمتش ...و بین دوتا قول پیکر و اون زنیکه میگردوندم تا نزدیک نشن....ترسیده بود اما نشون نمیخواست بده ک بلند گفت: به خیالت میتونی زنده از اینجا بری بیرون ...هه....مطمئن باش نمیزارم...
شونه و انداختم بالا و بخیال گفتم: به امتحانش می ارزه ..ن؟!
همون لحظه یه تیر توی پایی محافظی ک داشت میومد سمتم زدم و همونجا از درد افتاد زمین ...
ابرومو و انداخت بالا گفتم:اگه میخوای اینطوری نشی جلو نیا ...
اما اون مغرور تر میگفت:فکر کردی با اسلحه ای ک دوتا تیر بیشتر نداشت و همین الان یکیشو حروم این تن لش کردی چیکار میتونی بکنی ها ...
تهیونگ: دوتا؟!.....ععع...پس حواست و جمع کن دومی حروم توی حرومزاده نشه ...
انگاری با حرفم از عماق وجودش سوخت ک سریع اسلحه رو از دست مرده گرفت ...سمت من گرفت...
یه نیش خند زدم بهش و چون نمیخواستم کسی و بکشم تیر بعدی و زدم به این زنیکه ک کلا ملکه عذابم بود سرعت عملم و حواس پرتیشون بهشون اجازه نمیداد بفهمن ک من کی شلیک میکنم و این خوب بود ..تیر درست خورد توی رون پاشو از درد یه جیغ گوش خراشی کشید ...ک زیر لب یه زهرماری نصارش کردم ...خب حالا من موندم و این غول تشن ..باید تیر و به این میزدم ولی دلم نیومد اون جادوگر ازش بهره نبره !...نمایشی انگشت های دستم و قفل کردم و شکستم بعدم گردنم میدونستم زیادی بزرگه و حریفش نیستم ولی خیلی ریلکس گفتم:بیا جلو بینیم ....
اونم نامردی نکرد و ضربه اول و اون زد توی دهنم ...دهنم پر خون شد ...تف تو روت کنن من گفتم بیا جلو ...تو باید بیای ..اروم از زمین بلند شدم و دستم و کشیدم روی دهنم ...دست بعدیش ک اومد بالا تو هوا گرفتمشو یکی زدم توی دهنش پخش زمین شد ....هه حقته ...با خنده برگشتم سمت ا/ت ک دستش روی دهنش بود و چشماش گرد شده بود ..نگاش کن ترو خدا نگیری قورتش بدی ....
تهیونگ:دیدی چطور زدمش...
با ذوق سرشو تکون داد و بعد چند ثانیه حرکتش وایستاد و با انگشت به پشت سرم اشاره کرد ..وقتی برگشتم دیگ هیچشو ندیدم یه مشت زد توی چمشام ک جلوی دیدم و بد گرفت تا به خودم بیام روی دستاش بلندم کرد ...ادم نیست ک غوله ...تا تونستم توی کلش مشت زدم ک گیج زد و افتاد زمین و منم باهاش افتادم ولی سریع بلند شدم ...چشم چپم خوب نمیدید ولی سعی میکردم تعادلم و نگه دارم ...با تاری چشمم هیچ جا رو درست نمیدیم و دنبال ا/ت بودم ...ک با صدای شلیک و اخ بلند ا/ت تمام بدنم یخ کرد ...ترس افتاد توی دلم و هیچی و حس نمیکردم...صدایی از ا/ت بلند نمیشد و این نگرانم میکرد بلند اسمش و صدا زدم ک ایی بی جونش و شنیدم ....تند تند دست کشیدم روی چشمم و تا این تاری مزخرف از بین بره ..توی دلم غوغا بود ...نکنه بلایی سرش اومده باشه ...با اون ضربه هایی ک توی سره اون یارو زدم بی هوش شد پس....پس این کار کیه ...چشمام واضح تر میدید ...لحظه اخر اون کثافت با اسلحه داشت خودشو دور میکرد ....صدای شلیک های بیرون خبر از شروع کردن کار جیمین میداد ولی ن فرار کردن اون نه حتی شروع عملیات هیچ کدوم برام مهم نبود ...با دست روی زمین کشیدم تا ا/ت و پیدا کنم ک با خوردن دستم به دسته ظریفی...اروم جلو رفتم ...با چشمایی ک دیدشون ضعیف شده بود رد خون و خوب تشخیص دادم ...دستام میلرزید و تن یخ کرد ا/ت رو کشیدم سمت خودم ...
با صدایی ک میدونستم میلرزه اسمشو صدا زدم : ا../ت
با شنیدن صداش حس کردم نفسم ازاد شد ...
ا/ت: حا..حالم...خوبه ...فقط دستم..اخ
سریع گفتم : دستت چی...
ا/ت:ت..تیر خورده ...
تی..تیر خورده ....ا/ت تیر خورده...اولین بار بود این همه سر در گمی و تو خودم میدیدم ..نمیدونستم باید چیکار کنم ..دستام میلرزید ک صورت ا/ت رو پیدا کردم ...
تهیونگ:چی..چیزی نیست ..خوب میشی الان میبرمت بیرون ...فق..فقط تحمل کن باشه ...
با اهوم دردناکی ک گفت سریع از جام بلند شدم و انداختمش روی کولم ..اما قبل از اینکه بتونم یه قدم برم جلو یه مشت محکم خورد توی دلم ...تمام تلاشم و کردم تا نیافتم زمین و ا/ت اسیب نبینه ...پس این غول تشن باز زنده شد ...خیلی سریع ا/ت و گذاشتم گوشه دیوار و باهاش در گیر شدم ...میخوام ....بدونم ...کدوم ....باشگاه ....رفته ...ک همچین...غولی از خودش ..ساختهههه.... با تمام توانم ضربه میزدم ...اههه لعنتییی(
وسطای حرفاش نگام رفت توی دستش ک به اسلحه قفل بود ... حتی اسلحه رو اشتباه گرفته بود و خیلی راحت میشد از دستش کش رفت ...نزاشتم حرفش تموم بشه و با یه ضربه اسلحه رو از دستش شوت کردم زمین و بعد یه مکث خیلی کوتاه دوتامون به سمت اسلحه رفتیم و باید قبول میکردم اون همه ورزش و تمرین باید سرعت من و بیشتر میکرد ...خب ارع الان ک اسلحه دستمه قبول دارم...اسلحه رو گرفتم سمتش ...و بین دوتا قول پیکر و اون زنیکه میگردوندم تا نزدیک نشن....ترسیده بود اما نشون نمیخواست بده ک بلند گفت: به خیالت میتونی زنده از اینجا بری بیرون ...هه....مطمئن باش نمیزارم...
شونه و انداختم بالا و بخیال گفتم: به امتحانش می ارزه ..ن؟!
همون لحظه یه تیر توی پایی محافظی ک داشت میومد سمتم زدم و همونجا از درد افتاد زمین ...
ابرومو و انداخت بالا گفتم:اگه میخوای اینطوری نشی جلو نیا ...
اما اون مغرور تر میگفت:فکر کردی با اسلحه ای ک دوتا تیر بیشتر نداشت و همین الان یکیشو حروم این تن لش کردی چیکار میتونی بکنی ها ...
تهیونگ: دوتا؟!.....ععع...پس حواست و جمع کن دومی حروم توی حرومزاده نشه ...
انگاری با حرفم از عماق وجودش سوخت ک سریع اسلحه رو از دست مرده گرفت ...سمت من گرفت...
یه نیش خند زدم بهش و چون نمیخواستم کسی و بکشم تیر بعدی و زدم به این زنیکه ک کلا ملکه عذابم بود سرعت عملم و حواس پرتیشون بهشون اجازه نمیداد بفهمن ک من کی شلیک میکنم و این خوب بود ..تیر درست خورد توی رون پاشو از درد یه جیغ گوش خراشی کشید ...ک زیر لب یه زهرماری نصارش کردم ...خب حالا من موندم و این غول تشن ..باید تیر و به این میزدم ولی دلم نیومد اون جادوگر ازش بهره نبره !...نمایشی انگشت های دستم و قفل کردم و شکستم بعدم گردنم میدونستم زیادی بزرگه و حریفش نیستم ولی خیلی ریلکس گفتم:بیا جلو بینیم ....
اونم نامردی نکرد و ضربه اول و اون زد توی دهنم ...دهنم پر خون شد ...تف تو روت کنن من گفتم بیا جلو ...تو باید بیای ..اروم از زمین بلند شدم و دستم و کشیدم روی دهنم ...دست بعدیش ک اومد بالا تو هوا گرفتمشو یکی زدم توی دهنش پخش زمین شد ....هه حقته ...با خنده برگشتم سمت ا/ت ک دستش روی دهنش بود و چشماش گرد شده بود ..نگاش کن ترو خدا نگیری قورتش بدی ....
تهیونگ:دیدی چطور زدمش...
با ذوق سرشو تکون داد و بعد چند ثانیه حرکتش وایستاد و با انگشت به پشت سرم اشاره کرد ..وقتی برگشتم دیگ هیچشو ندیدم یه مشت زد توی چمشام ک جلوی دیدم و بد گرفت تا به خودم بیام روی دستاش بلندم کرد ...ادم نیست ک غوله ...تا تونستم توی کلش مشت زدم ک گیج زد و افتاد زمین و منم باهاش افتادم ولی سریع بلند شدم ...چشم چپم خوب نمیدید ولی سعی میکردم تعادلم و نگه دارم ...با تاری چشمم هیچ جا رو درست نمیدیم و دنبال ا/ت بودم ...ک با صدای شلیک و اخ بلند ا/ت تمام بدنم یخ کرد ...ترس افتاد توی دلم و هیچی و حس نمیکردم...صدایی از ا/ت بلند نمیشد و این نگرانم میکرد بلند اسمش و صدا زدم ک ایی بی جونش و شنیدم ....تند تند دست کشیدم روی چشمم و تا این تاری مزخرف از بین بره ..توی دلم غوغا بود ...نکنه بلایی سرش اومده باشه ...با اون ضربه هایی ک توی سره اون یارو زدم بی هوش شد پس....پس این کار کیه ...چشمام واضح تر میدید ...لحظه اخر اون کثافت با اسلحه داشت خودشو دور میکرد ....صدای شلیک های بیرون خبر از شروع کردن کار جیمین میداد ولی ن فرار کردن اون نه حتی شروع عملیات هیچ کدوم برام مهم نبود ...با دست روی زمین کشیدم تا ا/ت و پیدا کنم ک با خوردن دستم به دسته ظریفی...اروم جلو رفتم ...با چشمایی ک دیدشون ضعیف شده بود رد خون و خوب تشخیص دادم ...دستام میلرزید و تن یخ کرد ا/ت رو کشیدم سمت خودم ...
با صدایی ک میدونستم میلرزه اسمشو صدا زدم : ا../ت
با شنیدن صداش حس کردم نفسم ازاد شد ...
ا/ت: حا..حالم...خوبه ...فقط دستم..اخ
سریع گفتم : دستت چی...
ا/ت:ت..تیر خورده ...
تی..تیر خورده ....ا/ت تیر خورده...اولین بار بود این همه سر در گمی و تو خودم میدیدم ..نمیدونستم باید چیکار کنم ..دستام میلرزید ک صورت ا/ت رو پیدا کردم ...
تهیونگ:چی..چیزی نیست ..خوب میشی الان میبرمت بیرون ...فق..فقط تحمل کن باشه ...
با اهوم دردناکی ک گفت سریع از جام بلند شدم و انداختمش روی کولم ..اما قبل از اینکه بتونم یه قدم برم جلو یه مشت محکم خورد توی دلم ...تمام تلاشم و کردم تا نیافتم زمین و ا/ت اسیب نبینه ...پس این غول تشن باز زنده شد ...خیلی سریع ا/ت و گذاشتم گوشه دیوار و باهاش در گیر شدم ...میخوام ....بدونم ...کدوم ....باشگاه ....رفته ...ک همچین...غولی از خودش ..ساختهههه.... با تمام توانم ضربه میزدم ...اههه لعنتییی(
۲۲۳.۰k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.