رمانBlack & White پارت6
از حموم در اومدم رفتم سمت کمدم و لباس برداشتم و پوشیدم بعد رفتم سمت کتم که از توش گوشیم رو بردارم که دیدیدم یه چیز به کتم چسبیده وقتی نگاه کردم دیدم یه گوشواره هس کمی بهش فک کردم چون اون رو قبلا دیده بود بعد یهو یادم افتاد اون مال یونا بود یه لبخند اومد رو لبم ولی بعد اونو به اخم تبدیل کردم چون من تا حالا از ته قلبم لبخند نزده بودم به من چیشده بعد با نا امیدی برگشتم سمت تختم بعد یکم با گوشیم ور رفتم و بعد به خواب رفتم
فردا صبح ساعت ۷
از خواب پاشدم دیدیم ساعت ۷ هس بعد رفتم دسشویی دست صورتم رو شستم و اومدم بیرون و لباسم رو پوشیدم بعد رفتم پایین دیدم خدمت کار ها صبحانه رو حاضر کردن رفتم سمت جام بعد ۲ دقیقه دیدم تهیونگ هم اومد گفت پس دخترا کو گفتم مگه بیدار نشدن گفت فک کنم نه چون هم سر صدا نمیاد و هیچی چون من یه قانون داشتم صبح زود بیدار شدن و اون یکی قانون ها ولی بیشتر رو این قانون حساس بودم بعد به خدمتکار گفتم بره اونارو بیدار کنه از زبان خدمتکار ریس گفت برم اون دوتا دختر رو بیدار کنم اول رفتم اتاق سانا اسمش هارو قبلنا گفته بود رفتم اونو بیدار کردم کمی گیج بود بعد که بیدار شد با اوف پوف رفت سمت دسشویی منم رفتم سمت اتاق یونا رفتم دیدیم اون رنگش پریده و دستم رو گذاشتم زیر بینیش دیدم نفسش خیلی کند میزنه زود رفتم سمت ریس ریس ریس چیشده اون دختری که اسمش یونا بود اون رنگش هم پریده و هم نفسش کند میزنه از زبان شوگا وقتی حرف خدمتکار رو شنیدم با دو رفتم سمت اتاقش وقتی رسیدم رفتم سمتش واقعا رنگش پریده بود و نبضش هم کند میزد رفتم سمت خدمتکار گفتم زود دکتر رو خبر کن گفت باشه از زبان سانا وقتی دست صورتم رو شستم رفتم سمت کمدم و لباس برداشتم پوشیدم بعد یهو یادم اومد اخه من که تو ماشین خوابم برده بود من این جا چیکار میکنم و با عصبانیت رفتم سمت اون دوتا عوضی بعد دیدیم که دارن اونجا سر صدا هس رفتم اون جا دیدیمکه اون دوتا عوضی رو سر یونا هس با نگران رفتم سمتش گفتم چیشده که شوگا با تته پته گفت و با نگران باهم گفت نمیدونم وقتی صبح اومدخدمتکار بیدارش کنه دیدیم رنگش پریده و نبضش کم میزنه......
فردا صبح ساعت ۷
از خواب پاشدم دیدیم ساعت ۷ هس بعد رفتم دسشویی دست صورتم رو شستم و اومدم بیرون و لباسم رو پوشیدم بعد رفتم پایین دیدم خدمت کار ها صبحانه رو حاضر کردن رفتم سمت جام بعد ۲ دقیقه دیدم تهیونگ هم اومد گفت پس دخترا کو گفتم مگه بیدار نشدن گفت فک کنم نه چون هم سر صدا نمیاد و هیچی چون من یه قانون داشتم صبح زود بیدار شدن و اون یکی قانون ها ولی بیشتر رو این قانون حساس بودم بعد به خدمتکار گفتم بره اونارو بیدار کنه از زبان خدمتکار ریس گفت برم اون دوتا دختر رو بیدار کنم اول رفتم اتاق سانا اسمش هارو قبلنا گفته بود رفتم اونو بیدار کردم کمی گیج بود بعد که بیدار شد با اوف پوف رفت سمت دسشویی منم رفتم سمت اتاق یونا رفتم دیدیم اون رنگش پریده و دستم رو گذاشتم زیر بینیش دیدم نفسش خیلی کند میزنه زود رفتم سمت ریس ریس ریس چیشده اون دختری که اسمش یونا بود اون رنگش هم پریده و هم نفسش کند میزنه از زبان شوگا وقتی حرف خدمتکار رو شنیدم با دو رفتم سمت اتاقش وقتی رسیدم رفتم سمتش واقعا رنگش پریده بود و نبضش هم کند میزد رفتم سمت خدمتکار گفتم زود دکتر رو خبر کن گفت باشه از زبان سانا وقتی دست صورتم رو شستم رفتم سمت کمدم و لباس برداشتم پوشیدم بعد یهو یادم اومد اخه من که تو ماشین خوابم برده بود من این جا چیکار میکنم و با عصبانیت رفتم سمت اون دوتا عوضی بعد دیدیم که دارن اونجا سر صدا هس رفتم اون جا دیدیمکه اون دوتا عوضی رو سر یونا هس با نگران رفتم سمتش گفتم چیشده که شوگا با تته پته گفت و با نگران باهم گفت نمیدونم وقتی صبح اومدخدمتکار بیدارش کنه دیدیم رنگش پریده و نبضش کم میزنه......
۴۷.۴k
۰۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.