طلوعی پس از خورشید پارت ۱۹
طلوعی پس از خورشید
part: 19
ا/ت: باید دیگه بخوابی
مامان خوب بقیه اش چی می شه؟
ا/ت:خوب
خندیدن_
بقیه اش و از بابات به پرس حالا پرنسس کوچولو وقت خوابته
+ولی مامان من می خوام بدونم ادامه اش چی میشه
ا/ت: می خوای بدونی بقیه اش چی شد
هروقت ۱۸سالت شد بهت می گم
+ولی مامان من ۱ماه دیگه می رم تو سن 17
ا/ت: پسر صبر
خارج شدن از اتاق و بستن در-
+اه فقط یه ماه مونده
می دونید چی جالبه اسم من آرونا عه مثل بابام که قبلا خوناشام بود مثل اونم برای اینکه کسی دندون نیش هام نببینه ماسک می زنم
خانوادم این موضوع و ازم مخفی کردن چون تو مدرسه انسان ها می رفتم می خواستن عادی باشم ولی من متوجه همه چی شدم تا همه رو دیگه از خپدشون پرسیدم اینکه خاصم خیلی خوبه
خاموش کردن چراغ-
برداشتن یه لباس جمع وحور از پنجره پریدن به بیرون رفتن سمت جادوگر جنگل
آرونا: سلام یونی
یون: سلام بازم کنجکاو شدی؟
آرونا: نمی تونم ۱ماه صبر کنم پس خودت با جادو بزار گزشته رو ببینم
یون: باشه پرنسس
خوردن یه قرص جادویی و رفتن به گزشته_
چند سال قبل-
روز عروسی-
بعد اینکه کارای ازدواج کردیم جشن تموم شد رفتم سمت باغ قصر
چندتا گل رز قرمز چیدم احساس کردم یه چیزی خشش کرد ولی چیزی ندیدم رفتم سمت صندلی و نشستم و گل و بو کردم
یه هو یه دستمال خیس جلوی دهنم اومد
یکی در در گوشم زمزمه کرد
چیزی نیست فقط می خوایم همدیگه رو بشناسیم
ادامه دارد..........
part: 19
ا/ت: باید دیگه بخوابی
مامان خوب بقیه اش چی می شه؟
ا/ت:خوب
خندیدن_
بقیه اش و از بابات به پرس حالا پرنسس کوچولو وقت خوابته
+ولی مامان من می خوام بدونم ادامه اش چی میشه
ا/ت: می خوای بدونی بقیه اش چی شد
هروقت ۱۸سالت شد بهت می گم
+ولی مامان من ۱ماه دیگه می رم تو سن 17
ا/ت: پسر صبر
خارج شدن از اتاق و بستن در-
+اه فقط یه ماه مونده
می دونید چی جالبه اسم من آرونا عه مثل بابام که قبلا خوناشام بود مثل اونم برای اینکه کسی دندون نیش هام نببینه ماسک می زنم
خانوادم این موضوع و ازم مخفی کردن چون تو مدرسه انسان ها می رفتم می خواستن عادی باشم ولی من متوجه همه چی شدم تا همه رو دیگه از خپدشون پرسیدم اینکه خاصم خیلی خوبه
خاموش کردن چراغ-
برداشتن یه لباس جمع وحور از پنجره پریدن به بیرون رفتن سمت جادوگر جنگل
آرونا: سلام یونی
یون: سلام بازم کنجکاو شدی؟
آرونا: نمی تونم ۱ماه صبر کنم پس خودت با جادو بزار گزشته رو ببینم
یون: باشه پرنسس
خوردن یه قرص جادویی و رفتن به گزشته_
چند سال قبل-
روز عروسی-
بعد اینکه کارای ازدواج کردیم جشن تموم شد رفتم سمت باغ قصر
چندتا گل رز قرمز چیدم احساس کردم یه چیزی خشش کرد ولی چیزی ندیدم رفتم سمت صندلی و نشستم و گل و بو کردم
یه هو یه دستمال خیس جلوی دهنم اومد
یکی در در گوشم زمزمه کرد
چیزی نیست فقط می خوایم همدیگه رو بشناسیم
ادامه دارد..........
۴.۰k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.