*پارت ششم*
×اینو بخور تا بهت بگم (لیوانو گرفت سمتش)
یونگی هم میدونست تا اونو نخوره لی یون بیخیالش نمیشه . پس لیوانو
برداشت و یه سره سر کشید . لی یون لبخند رضایتمندانه ای زد و خم
شد سمتش . دختری که اول رو پاش بود حالا سرشو گذاشته بود رو
شونه هاش .
×میخوام یه مواد مخدر خوب بگیرم باهاشون
یونگی با شنیدن این حرف چشاش چارتا شد . اون تا به حال یه بار
ناخواسته قاچاق کالا کرده بود اما هیچ وقت مواد نخریده بود .
×نظرت چیه؟
+من نمیخوام اصال همین الان هر چی باهاش خریدیو بفروش چک
پولمو بنویس
×اع چرا جوش اوردی یونگی الان پول تو این کاره پولت چند برابر
میشه
+من نمیخوام پولم چند برابر شه
×نترس بابا گیر نمیفتی
+گفتم نمیخوام
لی یون به دختری که سرش رو شونش بود گفت : ببین پیشی
کوچولوی ما چجوری ترسیده
دختره هم که معلوم بود مسته قهقه زد . یونگی عصبی به خدمتکار
اشاره کرد یه لیوان نوشیدنی براش بیاره . بدجور اعصابش خورد بود
ولی الان کارش پیش لی یون لنگ بود وگرنه میدونست چیکار کنه. با
عصبانیت لیوان دوم و سوم رو هم خورد . روشو کرد به لی یون .
+همین الان چک پولاو بنویس
×کلی ضرر میکنی
یونگی صداشو برد بالا : برام مهم نیست
×الان اماده نیست پسرجون وایسا تا اخر هفته بهت میدم
یونگی عصبانی لیوان چهارمو یه نفس برد و از خدمتکار خواست
لیوان پنجمو بریزه .
لی یون تا حاال انقدر یونگیو عصبی ندیده بود . و البته که تا به حال
ندیده بود یونگی این همه بنوشه .
×هی پسر داری زیاده روی میکنیا
+به تو ربطی نداره
و لیوانشو برداشت رفت یه سمت دیگه بار . حسابی مست شده بود و
نفهمید زمان چجوری داره میگذره .
ا.ت :
به ساعت نگاه کردم . چرا انقدر دیر کرده بود ؟ الان ساعت ۱۲ نصفه
شب بود بعید بود دیگه بیاد . یعنی یادش رفته بود ؟ بیخیال سرمو به
مبل تکیه دادم و به سقف خیره شدم
شخص سوم :
یونگی همچنان با اون حال خرابش تو بار بود . داشت با یه دختر
میرقصید . دختره با لبخند شیطانی گفت : میای امشبو یکم خوش
بگذرونیم ددی ؟
و دستشو رو شلوار یونگی کشید . یونگی با اینکار یهو به خودش اومد
. دید ساعت دو نصفه شبه و تو بار داره با یه دختر میرقصه . بهم
ریخت دخترو از تو بغلش هل داد بیرون و دوید از بار بیرون. سوار
ماشینش شد و باهمون حالت مستی رانندگی میکرد. سرش گیج میرفت
ولی وقتی اتفاقی که تو بار براش افتاد و تولد ا/ت یادش میومد، عصبی
میشد و باعث میشد به سمت خونه با سرعت حرکت کنه .
رسید و رفت داخل خونه. ا/ت و تو تاریکی و سکوت رو مبل دید. همه
خدمتکارا هم خواب بودن. رفت سمت
ا/ت دید با لباس خوشگل و
موهای پریشون رو مبل افتاده. رو میز جلوش یه شیشه مشروب و یه
لیوانه. معلوم بود مست کرده بود...
یونگی هم میدونست تا اونو نخوره لی یون بیخیالش نمیشه . پس لیوانو
برداشت و یه سره سر کشید . لی یون لبخند رضایتمندانه ای زد و خم
شد سمتش . دختری که اول رو پاش بود حالا سرشو گذاشته بود رو
شونه هاش .
×میخوام یه مواد مخدر خوب بگیرم باهاشون
یونگی با شنیدن این حرف چشاش چارتا شد . اون تا به حال یه بار
ناخواسته قاچاق کالا کرده بود اما هیچ وقت مواد نخریده بود .
×نظرت چیه؟
+من نمیخوام اصال همین الان هر چی باهاش خریدیو بفروش چک
پولمو بنویس
×اع چرا جوش اوردی یونگی الان پول تو این کاره پولت چند برابر
میشه
+من نمیخوام پولم چند برابر شه
×نترس بابا گیر نمیفتی
+گفتم نمیخوام
لی یون به دختری که سرش رو شونش بود گفت : ببین پیشی
کوچولوی ما چجوری ترسیده
دختره هم که معلوم بود مسته قهقه زد . یونگی عصبی به خدمتکار
اشاره کرد یه لیوان نوشیدنی براش بیاره . بدجور اعصابش خورد بود
ولی الان کارش پیش لی یون لنگ بود وگرنه میدونست چیکار کنه. با
عصبانیت لیوان دوم و سوم رو هم خورد . روشو کرد به لی یون .
+همین الان چک پولاو بنویس
×کلی ضرر میکنی
یونگی صداشو برد بالا : برام مهم نیست
×الان اماده نیست پسرجون وایسا تا اخر هفته بهت میدم
یونگی عصبانی لیوان چهارمو یه نفس برد و از خدمتکار خواست
لیوان پنجمو بریزه .
لی یون تا حاال انقدر یونگیو عصبی ندیده بود . و البته که تا به حال
ندیده بود یونگی این همه بنوشه .
×هی پسر داری زیاده روی میکنیا
+به تو ربطی نداره
و لیوانشو برداشت رفت یه سمت دیگه بار . حسابی مست شده بود و
نفهمید زمان چجوری داره میگذره .
ا.ت :
به ساعت نگاه کردم . چرا انقدر دیر کرده بود ؟ الان ساعت ۱۲ نصفه
شب بود بعید بود دیگه بیاد . یعنی یادش رفته بود ؟ بیخیال سرمو به
مبل تکیه دادم و به سقف خیره شدم
شخص سوم :
یونگی همچنان با اون حال خرابش تو بار بود . داشت با یه دختر
میرقصید . دختره با لبخند شیطانی گفت : میای امشبو یکم خوش
بگذرونیم ددی ؟
و دستشو رو شلوار یونگی کشید . یونگی با اینکار یهو به خودش اومد
. دید ساعت دو نصفه شبه و تو بار داره با یه دختر میرقصه . بهم
ریخت دخترو از تو بغلش هل داد بیرون و دوید از بار بیرون. سوار
ماشینش شد و باهمون حالت مستی رانندگی میکرد. سرش گیج میرفت
ولی وقتی اتفاقی که تو بار براش افتاد و تولد ا/ت یادش میومد، عصبی
میشد و باعث میشد به سمت خونه با سرعت حرکت کنه .
رسید و رفت داخل خونه. ا/ت و تو تاریکی و سکوت رو مبل دید. همه
خدمتکارا هم خواب بودن. رفت سمت
ا/ت دید با لباس خوشگل و
موهای پریشون رو مبل افتاده. رو میز جلوش یه شیشه مشروب و یه
لیوانه. معلوم بود مست کرده بود...
۱۶.۴k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.