تک پارتی جیمین
ویو ا.ت
صبح پاشدم آبی به دستو صورتم زدم و اومدم پایین جیمین روی مبل نشسته بود و با عصبانیت به صفحه ی گوشیش نگاه میکرد
ترسیدم نزدیکش شم واسه همین صبحونمو تنها داشتم میخوردم که جیمین محکم دستشو کوبید روی میز
جیمین: چرا بدون من صبحونه خوردی هااا ( با داد و عصبی )
ا.ت: ج..جیمین..آ..آخه....ع.صب..عصبی.بو.دی
جیمین: چه ربطی داره ( داد عصبی )
انقدر محکم داد زد که لیوانم از دستم افتاد روی زمین و به هزار تیکه تبدیل شد منو جیمین ۴ سال پیش به اجبار ازدواج کرده بودیم ولی رابطه ی خیلی خیلی خوبی داشتیم ولی مثله اینکه هنوز نفرتمون هست اومدم شیشه هارو بردارم که افتادم
ا.ت: حداقل کمکم کن ( داد )
جیمین: چرا ( داد عصبی )
ا.ت: نکنه باز یه هر..زه آوردی توی زندگیمون هااا ( داد )
جیمین: ا.ت چرتو پرت نگو ( داد عصبی )
ا.ت: چرتپو پرت جیمین منو تو بزور ازدواج کردیم و نفرته تو هنوز از بین نرفته حتما بازم بخاطره سوآ نهه ( داد )
جیمین: گفتم آنقدر چرتو پرت نگو ( داد عصبی)( زدن سیلی محکم توی صورته ا.ت )
ا.ت: آ..آره معلوم شد ( گریه )
ویو جیمین
از خونه زدم بیرون رفتم بار
وای پسر گند زدی گند چرا روش دست بلند گردی آخه احمق صبح خبره فته عموم که توسطه سوآ گشته شده بود و من یه زمان با سوآ بودم واسه همین عصبی بودم
ویو ا.ت
جیمین رفت منم پاشدم رفتم حموم بعدش شیشه هارو جمع کردم لباس عوض کردم آخره راهرو تبقه ی اتاق ها یه اتاق کوچیک و خاکی بود تمیزش کردم و از اجوما چنتا دشک پتو گرفتم و لوازمامو اونجا گذاشتم کناره جیمین میخوابیدم کار دستم میداد رفتم روی میل نشستم ساعت ۷ بود و جیمین از ۵ رفته بود یخ فیلم دانلود کردم ۲ ساعت بود با خوشحالی دیدمش که ساعت ۱۰ شد یه نودل گذاشتم و خوردم که جیمین اومد
جیمین: سلام
آ.ت: سلام ( حرص )
جیمین: ا.ت من واقعا خستم بیا بریم بخوابیم
ا.ت: باشه ( پوزخند )
تا جا اتاق باهاش رفتم یهو راهمو سمته اتاقی که ساخته بودم کج کردم درشو باز بست کردم و روی تخت یا دشکا دراز کشیدم که جیمین اومد تو
جیمین: ا.ت این ادا بازی ها چیه در میاری اِینه آدمی زاد بیا توی اتاقمون
ا.ت: نه نمیام
جیمین: چرا اونوقت
ا.ت: جیمین تو صب منو زدی صورتم قرمز و درد میکنه انتضار داری الان بدون هیچ چیزی بیام توی بغلت
جیمین: ا.ت واسه ی اتفاق صبح متسفا بهم خبر دادن سوآ عموم رو کشته منم عصبی شدم
ا.ت: مشکله من نیست میتونستی به اعصابت مثلت باشی
جیمین: من که میارت
رفتم سمتش و براید استایل بغلش کردم
ا.ت: منو بزار زمینننننن
جیمین: نع نع نع تو باید پیشه خودم باشی
بردمش توی اتاق و روی تخت گذاشتمش و از پشت بغلش کردم ( خاک تو سره ذهنه منحرف 😁😁)
جیمین: تو تا ابد بیبی منی
پایان
صبح پاشدم آبی به دستو صورتم زدم و اومدم پایین جیمین روی مبل نشسته بود و با عصبانیت به صفحه ی گوشیش نگاه میکرد
ترسیدم نزدیکش شم واسه همین صبحونمو تنها داشتم میخوردم که جیمین محکم دستشو کوبید روی میز
جیمین: چرا بدون من صبحونه خوردی هااا ( با داد و عصبی )
ا.ت: ج..جیمین..آ..آخه....ع.صب..عصبی.بو.دی
جیمین: چه ربطی داره ( داد عصبی )
انقدر محکم داد زد که لیوانم از دستم افتاد روی زمین و به هزار تیکه تبدیل شد منو جیمین ۴ سال پیش به اجبار ازدواج کرده بودیم ولی رابطه ی خیلی خیلی خوبی داشتیم ولی مثله اینکه هنوز نفرتمون هست اومدم شیشه هارو بردارم که افتادم
ا.ت: حداقل کمکم کن ( داد )
جیمین: چرا ( داد عصبی )
ا.ت: نکنه باز یه هر..زه آوردی توی زندگیمون هااا ( داد )
جیمین: ا.ت چرتو پرت نگو ( داد عصبی )
ا.ت: چرتپو پرت جیمین منو تو بزور ازدواج کردیم و نفرته تو هنوز از بین نرفته حتما بازم بخاطره سوآ نهه ( داد )
جیمین: گفتم آنقدر چرتو پرت نگو ( داد عصبی)( زدن سیلی محکم توی صورته ا.ت )
ا.ت: آ..آره معلوم شد ( گریه )
ویو جیمین
از خونه زدم بیرون رفتم بار
وای پسر گند زدی گند چرا روش دست بلند گردی آخه احمق صبح خبره فته عموم که توسطه سوآ گشته شده بود و من یه زمان با سوآ بودم واسه همین عصبی بودم
ویو ا.ت
جیمین رفت منم پاشدم رفتم حموم بعدش شیشه هارو جمع کردم لباس عوض کردم آخره راهرو تبقه ی اتاق ها یه اتاق کوچیک و خاکی بود تمیزش کردم و از اجوما چنتا دشک پتو گرفتم و لوازمامو اونجا گذاشتم کناره جیمین میخوابیدم کار دستم میداد رفتم روی میل نشستم ساعت ۷ بود و جیمین از ۵ رفته بود یخ فیلم دانلود کردم ۲ ساعت بود با خوشحالی دیدمش که ساعت ۱۰ شد یه نودل گذاشتم و خوردم که جیمین اومد
جیمین: سلام
آ.ت: سلام ( حرص )
جیمین: ا.ت من واقعا خستم بیا بریم بخوابیم
ا.ت: باشه ( پوزخند )
تا جا اتاق باهاش رفتم یهو راهمو سمته اتاقی که ساخته بودم کج کردم درشو باز بست کردم و روی تخت یا دشکا دراز کشیدم که جیمین اومد تو
جیمین: ا.ت این ادا بازی ها چیه در میاری اِینه آدمی زاد بیا توی اتاقمون
ا.ت: نه نمیام
جیمین: چرا اونوقت
ا.ت: جیمین تو صب منو زدی صورتم قرمز و درد میکنه انتضار داری الان بدون هیچ چیزی بیام توی بغلت
جیمین: ا.ت واسه ی اتفاق صبح متسفا بهم خبر دادن سوآ عموم رو کشته منم عصبی شدم
ا.ت: مشکله من نیست میتونستی به اعصابت مثلت باشی
جیمین: من که میارت
رفتم سمتش و براید استایل بغلش کردم
ا.ت: منو بزار زمینننننن
جیمین: نع نع نع تو باید پیشه خودم باشی
بردمش توی اتاق و روی تخت گذاشتمش و از پشت بغلش کردم ( خاک تو سره ذهنه منحرف 😁😁)
جیمین: تو تا ابد بیبی منی
پایان
۱۷.۱k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.