ma baby girl part 6
صبح
لونا ویو
از خواب بیدار شدم دیدم جیمین پیشم نیست
رفتم دستشویی و اومدم بیرون که یا میز رنگارنگی که روبهروم بود مواجه شدم
رفتم جلو که از پشت سرم دستی دور کمرم حلقه شد
برگشتم دیدم جیمینه
:اوه بیدار شدی
_هممممم اره
جیمین ویو
سریع دو یا سه لقمه خوردم و رفتم یونگی پیام داده بود
مین چانگ برگشته
:لونا عزیزم من باید برم کار دارم
_اما تو چیزی نخوردی
:میدونم همونجا میخورم خیلی کار دارم ببخشید بای
_باشه بای
لونا ویو
یه سینی آوردم و رفتم توش صبحانه چیدم میخواستم ببرم برای میا
_ تتق تق
@کیه
_میتونم بیام
@اره
_اومدم تو و سینی رو گذاشتم جلوی میا
که یهو دستاشو دور گردنم حلقه کرد و فشار داد جوری که داشتم خفه میشدم
@تو فکر کردی کی هستی دختره هر*زه چطور جرعت کردی جیمین منو بدزدی هااا (با داد)
جیمین ویو
یهو یادم اومد کیفمو تو خونه جا گذاشتم سریع وارد خونه شدم رفتم تو یکی از اتاق و با چیزی که دیدیم یه لحظه شوک شدم
میا داشت لونا رو خفه میکرد
یه مشت به صورت میا زدم که پرت شد اونور
و لونا خودش رو پشتم قایم کرد
:به چه جرعت همچین قلطی کردی هااا
@عزیزم اون داشت منو تحد...
:دهنتو ببند چندبار بگم بهم نگو عزیزم
الآنم تا ده دقیقه دیگه گورتو از اینجا گم میکنی زود باش وسایلتو جمع کن
@اما جیمی...
:همین که گفتم
خببب ادامش واسه ساعت یازده باییی
لونا ویو
از خواب بیدار شدم دیدم جیمین پیشم نیست
رفتم دستشویی و اومدم بیرون که یا میز رنگارنگی که روبهروم بود مواجه شدم
رفتم جلو که از پشت سرم دستی دور کمرم حلقه شد
برگشتم دیدم جیمینه
:اوه بیدار شدی
_هممممم اره
جیمین ویو
سریع دو یا سه لقمه خوردم و رفتم یونگی پیام داده بود
مین چانگ برگشته
:لونا عزیزم من باید برم کار دارم
_اما تو چیزی نخوردی
:میدونم همونجا میخورم خیلی کار دارم ببخشید بای
_باشه بای
لونا ویو
یه سینی آوردم و رفتم توش صبحانه چیدم میخواستم ببرم برای میا
_ تتق تق
@کیه
_میتونم بیام
@اره
_اومدم تو و سینی رو گذاشتم جلوی میا
که یهو دستاشو دور گردنم حلقه کرد و فشار داد جوری که داشتم خفه میشدم
@تو فکر کردی کی هستی دختره هر*زه چطور جرعت کردی جیمین منو بدزدی هااا (با داد)
جیمین ویو
یهو یادم اومد کیفمو تو خونه جا گذاشتم سریع وارد خونه شدم رفتم تو یکی از اتاق و با چیزی که دیدیم یه لحظه شوک شدم
میا داشت لونا رو خفه میکرد
یه مشت به صورت میا زدم که پرت شد اونور
و لونا خودش رو پشتم قایم کرد
:به چه جرعت همچین قلطی کردی هااا
@عزیزم اون داشت منو تحد...
:دهنتو ببند چندبار بگم بهم نگو عزیزم
الآنم تا ده دقیقه دیگه گورتو از اینجا گم میکنی زود باش وسایلتو جمع کن
@اما جیمی...
:همین که گفتم
خببب ادامش واسه ساعت یازده باییی
۴.۱k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.