راکون کچولو مو صورتی p43
بکی:اطلاعی ندارم
جک:هوم بله
دامیان نشست کنارم
دامیان:آنیا خوبی؟
من:بد نیستم ولی یه سوال شما چرا با ماشین نیومدید
دامیان:خب شاید چون وقت نبود
من:منطقیه ولی من میتونستم یکم بیشتر صبر کنم
دامیان:مطمعنی؟
من:خب آره
دامیان:وایسا ببینم وای آنیا موهات
گوشیش رو از جیبش بیرون آورد و چراغ قوه اش رو روشن کرد
من:چیزی شده؟
ذهنم:خب اگه درباره موهامه مهم نیست چون بهر حال میخواستم کوتاهش کنم
دامیان:اون روانی،
من:میشه توضیح بدی؟
دامیان:هیس نه گردنت رو تکون بده و نه حرف بزن
دیگه چیزی نگفتم
دامیان پایین لباسشو پاره کرد
بکی:هوی شما دوتا دارید چکار میکنید
دامیان:سسسسس فقط بگو آب داری یا نه؟
بکی دارم چرا؟
دامیان:بدش
بکی: بگیر
دامیان:میتونی موهای آنیا رو بالا نگه داری؟
بکی:باشه
اومد و موهام رو بالا گرفت
بکی:ععععععع
من:چ ـ چی شده؟
دامیان:الان حرف نزن فقط ساکت باش
هوی تو
جک:با منی؟
دامیان:گوشیم رو نگه دار
جک:باشه
همچین هع هه وای میکردین انگار چی شده خب یکم کنار کردنش بریده شده دیگه
من:چی؟ چی شده؟
دامیان:الان میگم وایسا
و یکم از آب بطری رو ریخت رو زخمم تا بشورتش
من:سرده سرده بس کن
دامیان وایسا الان تموم میشه
اینو گفت و سریع زخمم رو بست
دامیان:حالا راحت باش
من:میشه بگی چی شده؟
دامیان:نه اول تو بگو وقتی بیدار شدی هیچی حس نکردی؟
من:چرا حس میکردم یکم کنار گردنم خیسه ولی توجهی بهش نکردم
دامیان:احساس سوزش چی؟
من:آم نمیدونم چون اونجا خیلی سرد بوده
بکی:چی؟سرد بود؟
من:آره اینجا هم همینطور کلا الان با اینکه خیلی از غروب نگذشته ولی خیلی سرده مگه نه
حالت چهره دامیان تغییر کردو سریعا دستشو گذاشت رو پیشونیم
دامیان:آنیا تب داری
من:ها؟ حالا درسته که یکم هوا زیادی گرمه ولی نمیشه گفت که من تب دارم
دامیان:آنیا بدن درد هم داری؟
من:خب کم
دامیان:این خوب نیست
من:میشه یکم بیشتر توضیح بدی؟
اصلا درکش نمیکنم ولی مثل اینکه به علتی نمیتونم درست ذهن کسی رو بخونم همه افکار بقیه واسم به شکل مبهمی میاد
دامیان:چیز خاصی نیست تو فعلا بیا رو کول من
من:خیله خب
مثل اینکه نقشه ای که بکی کشیده بود خیلی کامل بوده چون اونا یه جا هم برای اینکه به اونجا بریم هم در نظر گرفته بودن این خوبه حداقل دیگه مثل دفعه قبل نباید کلی دنبال به جا واسه خوابیدن باشیم این خوبه
بعد از اینکه رو کول دامیان سوار شدم داشتم به این فکر میکردم که دقیقا چه اتفاقی افتاده اما نفهمیدم کی خوابم برد
نمیدونم چرا ولی وقتی بیدار شدم حس بدن درد شدیدی هم داشتم
چشمامو با دستام مالیدم و خمیازه ای کشیدم
من:سلام چقدر خوابیدم؟
دامیان:فکر کنم یچیزی حدود ۳ ساعت
من:اوه مث اینکه دوباره خوابم سنگین شده
دامیان:اون دفع هم بزور بیدار شدی
جک:هوم بله
دامیان نشست کنارم
دامیان:آنیا خوبی؟
من:بد نیستم ولی یه سوال شما چرا با ماشین نیومدید
دامیان:خب شاید چون وقت نبود
من:منطقیه ولی من میتونستم یکم بیشتر صبر کنم
دامیان:مطمعنی؟
من:خب آره
دامیان:وایسا ببینم وای آنیا موهات
گوشیش رو از جیبش بیرون آورد و چراغ قوه اش رو روشن کرد
من:چیزی شده؟
ذهنم:خب اگه درباره موهامه مهم نیست چون بهر حال میخواستم کوتاهش کنم
دامیان:اون روانی،
من:میشه توضیح بدی؟
دامیان:هیس نه گردنت رو تکون بده و نه حرف بزن
دیگه چیزی نگفتم
دامیان پایین لباسشو پاره کرد
بکی:هوی شما دوتا دارید چکار میکنید
دامیان:سسسسس فقط بگو آب داری یا نه؟
بکی دارم چرا؟
دامیان:بدش
بکی: بگیر
دامیان:میتونی موهای آنیا رو بالا نگه داری؟
بکی:باشه
اومد و موهام رو بالا گرفت
بکی:ععععععع
من:چ ـ چی شده؟
دامیان:الان حرف نزن فقط ساکت باش
هوی تو
جک:با منی؟
دامیان:گوشیم رو نگه دار
جک:باشه
همچین هع هه وای میکردین انگار چی شده خب یکم کنار کردنش بریده شده دیگه
من:چی؟ چی شده؟
دامیان:الان میگم وایسا
و یکم از آب بطری رو ریخت رو زخمم تا بشورتش
من:سرده سرده بس کن
دامیان وایسا الان تموم میشه
اینو گفت و سریع زخمم رو بست
دامیان:حالا راحت باش
من:میشه بگی چی شده؟
دامیان:نه اول تو بگو وقتی بیدار شدی هیچی حس نکردی؟
من:چرا حس میکردم یکم کنار گردنم خیسه ولی توجهی بهش نکردم
دامیان:احساس سوزش چی؟
من:آم نمیدونم چون اونجا خیلی سرد بوده
بکی:چی؟سرد بود؟
من:آره اینجا هم همینطور کلا الان با اینکه خیلی از غروب نگذشته ولی خیلی سرده مگه نه
حالت چهره دامیان تغییر کردو سریعا دستشو گذاشت رو پیشونیم
دامیان:آنیا تب داری
من:ها؟ حالا درسته که یکم هوا زیادی گرمه ولی نمیشه گفت که من تب دارم
دامیان:آنیا بدن درد هم داری؟
من:خب کم
دامیان:این خوب نیست
من:میشه یکم بیشتر توضیح بدی؟
اصلا درکش نمیکنم ولی مثل اینکه به علتی نمیتونم درست ذهن کسی رو بخونم همه افکار بقیه واسم به شکل مبهمی میاد
دامیان:چیز خاصی نیست تو فعلا بیا رو کول من
من:خیله خب
مثل اینکه نقشه ای که بکی کشیده بود خیلی کامل بوده چون اونا یه جا هم برای اینکه به اونجا بریم هم در نظر گرفته بودن این خوبه حداقل دیگه مثل دفعه قبل نباید کلی دنبال به جا واسه خوابیدن باشیم این خوبه
بعد از اینکه رو کول دامیان سوار شدم داشتم به این فکر میکردم که دقیقا چه اتفاقی افتاده اما نفهمیدم کی خوابم برد
نمیدونم چرا ولی وقتی بیدار شدم حس بدن درد شدیدی هم داشتم
چشمامو با دستام مالیدم و خمیازه ای کشیدم
من:سلام چقدر خوابیدم؟
دامیان:فکر کنم یچیزی حدود ۳ ساعت
من:اوه مث اینکه دوباره خوابم سنگین شده
دامیان:اون دفع هم بزور بیدار شدی
۳.۶k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.