وقتی به زور ازدداج کردی پارت ۲۹
پارت۲۹
هوسوک از اون لحظه که مهم ترین فرد زندگیش توی بغلش جون داد خیلی فرق کرد
پس فردا
هوسوک توی این دو روز خودش رو توی اون اتاق حبس کرده بود و به هیچکی گوش نمی داد
از اون اتاق که کلی خاطره داشت اومد بیرون
آجوما رو دید که
هوسوک:آجوما مامانم کجاست
آجوما که از لحن هوسوک تهجب کرده بود گفت
آجوما:دارن آماده میشن برن .....پدرتون رو دفن کنن
هوسوک بعد از این حرف به سمت اتاقش رفت
آجوما باورش نمیشد این همون پسر بچه هست چقدر توی این دو روز تغییر کرده
هوسوک چند دقیقه بعد با یه لباس کاملا مشکی برگشت
هوسوک:آجوما منم می خوام برم به مامانم بگو توی ماشین منتظرش هستن
هوسوک رفت سوار بنز مشکیش شد
و بعد از اومد مادرش رفتند و پدرش رو دفن کردند توی آرامگاه خانوادگیشون
توی این مدت هوسوک هیچی نمی گفت و
هوسوک از اون لحظه که مهم ترین فرد زندگیش توی بغلش جون داد خیلی فرق کرد
پس فردا
هوسوک توی این دو روز خودش رو توی اون اتاق حبس کرده بود و به هیچکی گوش نمی داد
از اون اتاق که کلی خاطره داشت اومد بیرون
آجوما رو دید که
هوسوک:آجوما مامانم کجاست
آجوما که از لحن هوسوک تهجب کرده بود گفت
آجوما:دارن آماده میشن برن .....پدرتون رو دفن کنن
هوسوک بعد از این حرف به سمت اتاقش رفت
آجوما باورش نمیشد این همون پسر بچه هست چقدر توی این دو روز تغییر کرده
هوسوک چند دقیقه بعد با یه لباس کاملا مشکی برگشت
هوسوک:آجوما منم می خوام برم به مامانم بگو توی ماشین منتظرش هستن
هوسوک رفت سوار بنز مشکیش شد
و بعد از اومد مادرش رفتند و پدرش رو دفن کردند توی آرامگاه خانوادگیشون
توی این مدت هوسوک هیچی نمی گفت و
۳۲.۴k
۳۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.