عاشق شدن part¹²
نامجون:خب پس بریم تا شب نشده
ویو تهیونگ
بازم منو ا.ت تنها موندیم راه افتادیم به سمت جنگل چند دقیقه ای راه رفتیم که بعد ا.ت جیغ بلندی کشید و منو صدا زد
ویو ا.ت
داشتیم تو جنگل چوب جمع میکردیم که یهو یه مار و ترسناک از روی شاخه ی درخت افتاد رو گردن من یه جیغ بلند کشیدمو تهیونگو صدا کردم و تهیونگ اومدم پیشم ولی یهو سرم گیج رفتو سیاهههههی
ویو تهیونگ
رفتم پیش ا.ت که دیدم یه مار روی گردنشه که ماره خزید رفت پایین یهو بیهوش شد داش میافتاد که من گرفتمش براید استایل بغلش کردم و راه افتادم سمت کلبه خیلی نگران بودم با خودم میگفتم اگه مار نیشش زده باشه چی که یهو...
ویو ا.ت
چشمامو باز کردم که تهیونگو بالا سرم دیدم که دستاش برده بود لای موهاشو سرش پایین بود گفتم
ا.ت:تهیونگ *آروم
تهیونگ:ا.ت به هوش اومدی
ا.ت:اوهوم
که یاد اون لحظه افتادمو زدم زسر گریه هنوزم میترسیدم فک میکردم هنوز اون مار رومه
ویو تهیونگ
دیدم ا.ت به هوش اومده خیلی خوشحال شدم که یهو زد زیر گریه بغلش کردم اون تو بغلم گریه میکرد مثل بچه گربه ای تو بغلم مچاله شده بود و زار زار گریه میکرد
تهیونگ:ا.ت میخوای بریم ؟
ا.ت:هق نه خوبم هق هق نباید دوستات ناراحت بشن هق اونم بعد اینهمه مدت که هق باهاشون بیرون نرفتی *با گریه
تهیونگ:اگه حالت خوب نیست میتونیم بریم
ا.ت:هقدهق نه خوبم
و محکم تر بغلم کرد
چند دقیقه ای تو بغلم بود تا اینکه خوابش برد کلبه یدونه اتاق داشت که ا.تو براید استایل بغل کردمو گذاشتم رو تخت اون اتاق و پتو رو کشیدم روش کنارش دراز کشیدم داشتم نگاش میکردم که یهو صدای در اومد از اتاق رفتم بیرون که یموقع بچه ها فکر بد نکنن😈
حمایت نکنید شرط میزارما😈😊
ویو تهیونگ
بازم منو ا.ت تنها موندیم راه افتادیم به سمت جنگل چند دقیقه ای راه رفتیم که بعد ا.ت جیغ بلندی کشید و منو صدا زد
ویو ا.ت
داشتیم تو جنگل چوب جمع میکردیم که یهو یه مار و ترسناک از روی شاخه ی درخت افتاد رو گردن من یه جیغ بلند کشیدمو تهیونگو صدا کردم و تهیونگ اومدم پیشم ولی یهو سرم گیج رفتو سیاهههههی
ویو تهیونگ
رفتم پیش ا.ت که دیدم یه مار روی گردنشه که ماره خزید رفت پایین یهو بیهوش شد داش میافتاد که من گرفتمش براید استایل بغلش کردم و راه افتادم سمت کلبه خیلی نگران بودم با خودم میگفتم اگه مار نیشش زده باشه چی که یهو...
ویو ا.ت
چشمامو باز کردم که تهیونگو بالا سرم دیدم که دستاش برده بود لای موهاشو سرش پایین بود گفتم
ا.ت:تهیونگ *آروم
تهیونگ:ا.ت به هوش اومدی
ا.ت:اوهوم
که یاد اون لحظه افتادمو زدم زسر گریه هنوزم میترسیدم فک میکردم هنوز اون مار رومه
ویو تهیونگ
دیدم ا.ت به هوش اومده خیلی خوشحال شدم که یهو زد زیر گریه بغلش کردم اون تو بغلم گریه میکرد مثل بچه گربه ای تو بغلم مچاله شده بود و زار زار گریه میکرد
تهیونگ:ا.ت میخوای بریم ؟
ا.ت:هق نه خوبم هق هق نباید دوستات ناراحت بشن هق اونم بعد اینهمه مدت که هق باهاشون بیرون نرفتی *با گریه
تهیونگ:اگه حالت خوب نیست میتونیم بریم
ا.ت:هقدهق نه خوبم
و محکم تر بغلم کرد
چند دقیقه ای تو بغلم بود تا اینکه خوابش برد کلبه یدونه اتاق داشت که ا.تو براید استایل بغل کردمو گذاشتم رو تخت اون اتاق و پتو رو کشیدم روش کنارش دراز کشیدم داشتم نگاش میکردم که یهو صدای در اومد از اتاق رفتم بیرون که یموقع بچه ها فکر بد نکنن😈
حمایت نکنید شرط میزارما😈😊
۹.۸k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.