فیک تهیونگ (اعذاب عشق)پارت۲۱
از زبان ا/ت
بالاخره بعده کلی اصرار و التماس از بیمارستان مرخص شدم و برگشتم عمارت جینا رو با جونگ هیون فرستادم خونه هاشون خودم تنها تو عمارت بودم فقط یه خدمتکار بود.. رفتم حموم اومدم بیرون یه شلوار اسلش با هودی سفید پوشیدم تو آینه به خودم نگاه کردم چقدر ظریف و کوچولو موچولو بودم تهیونگ حق داشت اون موقع ها بهم میگفت موش
با به یادآوری اون حرفاش لبخند ریزی اومد روی لبم...
از اتاق خارج شدم که تهیونگ رو دیدم این اینجا چیکار میکنه ( خونه خودشه دیگه دیگه خواهر من 😑💔):
ازش ناراحت بودم خیلی هم زیاد دلم رو شکونده بود .
خواستم از کنارش رد بشم که بازوم رو گرفت و گفت : سر خود بلند شدی اومدی خونه از بیمارستان
دستم رو هی میکشیدم اما زورش بیشتر بود گفتم : ولم کن دست از سرم بردار
کلافه چشماش رو ازم گرفت و کشوندم سمت اتاق خودش در رو باز کرد و همچنان که مچ دستم توی دستش بود دره اتاق رو بست خواستم برم بیرون که هر دو بازوم رو گرفت و نزاشت رد بشم
دستاش رو با فشار از خودم جدا کردم و گفتم : چی میخوای ازم نمیترسی تو رو هم بکشم نا سلامتی من خیلی خطرناکم
گفت : ا/ت من نیومدم باهات دعوا کنم بخاطر رفتار صبحم متاسفم
خنده غمگینی کردم و گفتم : حرفش رو باور کردی مگه نه؟ بازم من باختم مگه نه ؟ بازم من..
نزاشت ادامه بدم و بغلم کرد بخاطر اختلاف قدی که داشتیم سرم روی سینش بود هی وول میخوردم که خودمو آزاد کنم که گفت : فقط چند دقیقه...
بغلش آرام بخش بود اما نه برای منی که خیلی وقته حسم رو دارم سرکوب میکنم تا نکنه بزنه بیرون منو از انتقام گرفتن سرد کنه...بی حرکت وایستادم اما تا خود آگاه گفتم : تهیونگ اگر بهتون ثابت کنم که زن عموت واقعا یه قاتل آدمکش هست اونوقت چیکار میکنی؟
دستایی که محکم دورم حلقه شده بودن کم کم شُل شدن دستاش رو از دورم باز کرد به صورتش نگاه کردم بدون هیچ حرفی از اتاق رفت بیرون من موندم و مکانی که تا چند دقیقه پیش تو بغل کسی بودم که یه روز عشقم بود .
بالاخره بعده کلی اصرار و التماس از بیمارستان مرخص شدم و برگشتم عمارت جینا رو با جونگ هیون فرستادم خونه هاشون خودم تنها تو عمارت بودم فقط یه خدمتکار بود.. رفتم حموم اومدم بیرون یه شلوار اسلش با هودی سفید پوشیدم تو آینه به خودم نگاه کردم چقدر ظریف و کوچولو موچولو بودم تهیونگ حق داشت اون موقع ها بهم میگفت موش
با به یادآوری اون حرفاش لبخند ریزی اومد روی لبم...
از اتاق خارج شدم که تهیونگ رو دیدم این اینجا چیکار میکنه ( خونه خودشه دیگه دیگه خواهر من 😑💔):
ازش ناراحت بودم خیلی هم زیاد دلم رو شکونده بود .
خواستم از کنارش رد بشم که بازوم رو گرفت و گفت : سر خود بلند شدی اومدی خونه از بیمارستان
دستم رو هی میکشیدم اما زورش بیشتر بود گفتم : ولم کن دست از سرم بردار
کلافه چشماش رو ازم گرفت و کشوندم سمت اتاق خودش در رو باز کرد و همچنان که مچ دستم توی دستش بود دره اتاق رو بست خواستم برم بیرون که هر دو بازوم رو گرفت و نزاشت رد بشم
دستاش رو با فشار از خودم جدا کردم و گفتم : چی میخوای ازم نمیترسی تو رو هم بکشم نا سلامتی من خیلی خطرناکم
گفت : ا/ت من نیومدم باهات دعوا کنم بخاطر رفتار صبحم متاسفم
خنده غمگینی کردم و گفتم : حرفش رو باور کردی مگه نه؟ بازم من باختم مگه نه ؟ بازم من..
نزاشت ادامه بدم و بغلم کرد بخاطر اختلاف قدی که داشتیم سرم روی سینش بود هی وول میخوردم که خودمو آزاد کنم که گفت : فقط چند دقیقه...
بغلش آرام بخش بود اما نه برای منی که خیلی وقته حسم رو دارم سرکوب میکنم تا نکنه بزنه بیرون منو از انتقام گرفتن سرد کنه...بی حرکت وایستادم اما تا خود آگاه گفتم : تهیونگ اگر بهتون ثابت کنم که زن عموت واقعا یه قاتل آدمکش هست اونوقت چیکار میکنی؟
دستایی که محکم دورم حلقه شده بودن کم کم شُل شدن دستاش رو از دورم باز کرد به صورتش نگاه کردم بدون هیچ حرفی از اتاق رفت بیرون من موندم و مکانی که تا چند دقیقه پیش تو بغل کسی بودم که یه روز عشقم بود .
۱۱۳.۶k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.