یه مافیا...
پارت اول
سلام من ات ام من 19 سالمه و قبلا ایران زندگی میکردم من تا15 سالگی ایران بودم با مامان بابام به کره جنوبی مهاجرت کردیم من تک فرزندم بعد از2هفته تصادف کردیم و مامان بابام فوت شدن چون اونجا کسی رو نداشتم بردنم پرورشگاه من تویدخونمون زندگی میکنم اما زیر نظر پرورشگاه چند وقت پیش یه دختره به اسم لی دام باهام هم خونه شد..
های من جونگکوکم ۲۶سالمه من یه خاننده خیلی خوب و بزرگ ترین مافیام چند وقت بود که توی فکر بودم که یه خانوم با خودم داشته باشم که یتیم باشه که اگر قهر کرد جایی رو نداشته باشه که بره و بتونم ببینمش رفتم پرورشگاه و اون رو پیدا کردم به سر پرستی قبولش کردم و. گفتم بعدا میام دنبالش...
ویو ات = صبح بیدار شدم که برم دانشگاه رفتم دستشویی دیدم هنوز دام بیدار نشده دام هم سن منع از اشپرخونه صداش کردم
ات: دااااام لیی داااام بیییدار شوووو دانشگااااهه دیییر میشههه
دام: با صدای خاب آلود) بععله اومدم پنج دقیقه دیگه
ات: باشه هووف
ویو ات
رفتم اماده شدم صبحونه درست کردم اخر هم رفتم به زور دام رو بیدار کردم و اماده شد و حرکت مریدم سمت دانشگاه
دام: چرا نزاشتی بخابم
ات: بذارم بخابی که دیر شه
دام: اره
ات: باشه دیگه بیدارت نمیکنم
دام: باشه بابا اهه
ات: هه هه (خنده)
داشتیم میرفتیم کمی نگذشت که یه اقا قد بلند داشت دنبالمون میومد سرعتمونو زیاد کردیم
(اون اقاهه جونگکوکه)
جونگکوک: خانوما ی لحظه شما به دانشگاه یونهی میرید؟
ات: اره-امرتون؟
دام: اتتت
ات: بعلهه
جونگکوک: میشه همراه شما بیام اخه من این ورا رو بلد نیستم
ات: باشه
جونگکوک: میتونم اسمتون رو بپرسم؟
دام: بعله من لی دام..
جونگکوک: با شما نبودم
ات: اسمم اته
جونگکوک: اها
ویو جونگکوک
پست سر اون دختره که به سرپرستی گرفتم رفتم الکی گفتم که اینجارو بلد نیستم تا همرا هشون برم و زیر نظر داشته باشمش
(ات میخوره زمین چون پسرای دانشگاه توپ ر. انداختن زیر پاش)
دام: هه هه(خنده)
جونگکوک
رفتم طرفش که بلندش کنم کهه..
پایان پارت اول چطور بود؟
پارت دوم فردا با عصر
^o^ 💗🙏
سلام من ات ام من 19 سالمه و قبلا ایران زندگی میکردم من تا15 سالگی ایران بودم با مامان بابام به کره جنوبی مهاجرت کردیم من تک فرزندم بعد از2هفته تصادف کردیم و مامان بابام فوت شدن چون اونجا کسی رو نداشتم بردنم پرورشگاه من تویدخونمون زندگی میکنم اما زیر نظر پرورشگاه چند وقت پیش یه دختره به اسم لی دام باهام هم خونه شد..
های من جونگکوکم ۲۶سالمه من یه خاننده خیلی خوب و بزرگ ترین مافیام چند وقت بود که توی فکر بودم که یه خانوم با خودم داشته باشم که یتیم باشه که اگر قهر کرد جایی رو نداشته باشه که بره و بتونم ببینمش رفتم پرورشگاه و اون رو پیدا کردم به سر پرستی قبولش کردم و. گفتم بعدا میام دنبالش...
ویو ات = صبح بیدار شدم که برم دانشگاه رفتم دستشویی دیدم هنوز دام بیدار نشده دام هم سن منع از اشپرخونه صداش کردم
ات: دااااام لیی داااام بیییدار شوووو دانشگااااهه دیییر میشههه
دام: با صدای خاب آلود) بععله اومدم پنج دقیقه دیگه
ات: باشه هووف
ویو ات
رفتم اماده شدم صبحونه درست کردم اخر هم رفتم به زور دام رو بیدار کردم و اماده شد و حرکت مریدم سمت دانشگاه
دام: چرا نزاشتی بخابم
ات: بذارم بخابی که دیر شه
دام: اره
ات: باشه دیگه بیدارت نمیکنم
دام: باشه بابا اهه
ات: هه هه (خنده)
داشتیم میرفتیم کمی نگذشت که یه اقا قد بلند داشت دنبالمون میومد سرعتمونو زیاد کردیم
(اون اقاهه جونگکوکه)
جونگکوک: خانوما ی لحظه شما به دانشگاه یونهی میرید؟
ات: اره-امرتون؟
دام: اتتت
ات: بعلهه
جونگکوک: میشه همراه شما بیام اخه من این ورا رو بلد نیستم
ات: باشه
جونگکوک: میتونم اسمتون رو بپرسم؟
دام: بعله من لی دام..
جونگکوک: با شما نبودم
ات: اسمم اته
جونگکوک: اها
ویو جونگکوک
پست سر اون دختره که به سرپرستی گرفتم رفتم الکی گفتم که اینجارو بلد نیستم تا همرا هشون برم و زیر نظر داشته باشمش
(ات میخوره زمین چون پسرای دانشگاه توپ ر. انداختن زیر پاش)
دام: هه هه(خنده)
جونگکوک
رفتم طرفش که بلندش کنم کهه..
پایان پارت اول چطور بود؟
پارت دوم فردا با عصر
^o^ 💗🙏
۶.۵k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.