عاشق خسته (پارت 40)
جیمین : چون طلاقت ندادم؟
یونا : نه خیر... چون باید فقط طبق خواسته های دیگران عمل کنم
جیمین : خب مقصر خودتی
یونا : آره... تو که راس میگی
جیمین : یونا....
یونا : دیگه چیه
جیمین : چیزی نمیخوای برات بگیرم
یونا : کوف بخورم
جیمین : اخلاق خودت گنده، بایدم بقیه بهت زور بگن
یونا : باشه جیمین... بسه دیگه
رسیدن خونه... یونا رفت تو اتاقشو درو محکم بست و قفلش کرد
تهیونگ : این چشه دوباره
جیمین : چمیدونم
نامجون : جیمین مامانت میگف یونا حاملست، حقیقت داره؟
جیمین : آره... متاسفانه
شوگا : چرا متاسفانه، الان که دیگه جونگ کوکم مُرده میتونید راحت و با آرامش باهم زندگی کنید و بچتونو بزرگ کنید
جیمین : کاش به همین شیرینی ای که گفتی بود
جین : جیمین چرا دست خالی اومدی؟
جیمین : چی باید میآوردم
جین : شیرینی بابا شدنتو دیگه
جیمین : بس کنید... هر لحظه ممکنه این یونا به خاطر اینکه لج منو دربیاره یه بلایی سر خودشو اون بچه بیاره
تهیونگ : نگران نباش... همچی درست میشه
جیهوپ رفت بالا پیش یونا، چون یونا درو قفل کرده بود جیهوپ باید صداش میزد تا درو باز کنه
یونا : برو جیمین، انقد در نزن
جیهوپ : منم یونا
یونا : جیهوپ تویی
جیهوپ : آره درو باز کن
یونا : بیا تو
جیهوپ : چرا درو قفل کردی
یونا : حوصله ی جیمین و نداشتم... گفتم الان میاد دوباره میخواد غر غر کنه
جیهوپ : الان که حامله ای نباید انقد جنب و جوش کنی، داری نفس نفس میزنی
یونا : کاش این بچه میمرد، اگه میمرد تمام مشکلاتم حل میشد
جیهوپ : اتفاقا اگه بمیره تازه مشکلاتت شرو میشه
یونا : جیهوپ میخوام یه چیزیو اعتراف کنم ولی باید قول بدی که به هیچکس نمیگی
جیهوپ : خودت که میدونی رازنگهدارم
یونا : میدونی که جیمین و دوس ندارم دیگه؟
جیهوپ : خب؟
یونا : به جای جیمین یکی دیگرو دوس دارم یعنی عاشقشم، عاشق همه چیشم
عاشق لباس پوشیدنش راه رفتنش حرف زدنش نگاه کردنش، ببین یه جورایی دیوونشم
جیهوپ : خب حالا کی هست
یونا : استرس دارم بگم
جیهوپ : بگو یونا
یونا : خب اون.... او.. اون آدم... ت.. تویی
جیهوپ : چی... جدی میگی
یونا : بعد از مدت ها خواستم بهت اعتراف کنم ولی فک کردم شاید عاشق کس دیگه ای باشی
جیهوپ : آره عاشق یه دختر بودم.. اونم تو بودی
یونا خیلی خوشحالم نمیدونم باید چی بگم
ولی میخوام بعد از طلاقت باهات ازدواج کنم یونا
یونا : منم همینطور جیهوپ
همدیگرو بوسيدن ولی غافل از اینکه جیمین داشت میومد بالا تا از دل یونا در بیاره
ولی با چیزی مواجه شد که به شدت عصبیش کرد
جیمین : یوناااااا
اون دوتام با صدای داد جیمین از هم جدا شدن
جیهوپ : صداتو بیار پایین جیمین
جیمین : بسه دیگه... خیانت میکنی؟ هرکاری کردی بهت هیچی نگفتم ولی از اینیکی دیگه نمیگذرم
یونا :...........
یونا : نه خیر... چون باید فقط طبق خواسته های دیگران عمل کنم
جیمین : خب مقصر خودتی
یونا : آره... تو که راس میگی
جیمین : یونا....
یونا : دیگه چیه
جیمین : چیزی نمیخوای برات بگیرم
یونا : کوف بخورم
جیمین : اخلاق خودت گنده، بایدم بقیه بهت زور بگن
یونا : باشه جیمین... بسه دیگه
رسیدن خونه... یونا رفت تو اتاقشو درو محکم بست و قفلش کرد
تهیونگ : این چشه دوباره
جیمین : چمیدونم
نامجون : جیمین مامانت میگف یونا حاملست، حقیقت داره؟
جیمین : آره... متاسفانه
شوگا : چرا متاسفانه، الان که دیگه جونگ کوکم مُرده میتونید راحت و با آرامش باهم زندگی کنید و بچتونو بزرگ کنید
جیمین : کاش به همین شیرینی ای که گفتی بود
جین : جیمین چرا دست خالی اومدی؟
جیمین : چی باید میآوردم
جین : شیرینی بابا شدنتو دیگه
جیمین : بس کنید... هر لحظه ممکنه این یونا به خاطر اینکه لج منو دربیاره یه بلایی سر خودشو اون بچه بیاره
تهیونگ : نگران نباش... همچی درست میشه
جیهوپ رفت بالا پیش یونا، چون یونا درو قفل کرده بود جیهوپ باید صداش میزد تا درو باز کنه
یونا : برو جیمین، انقد در نزن
جیهوپ : منم یونا
یونا : جیهوپ تویی
جیهوپ : آره درو باز کن
یونا : بیا تو
جیهوپ : چرا درو قفل کردی
یونا : حوصله ی جیمین و نداشتم... گفتم الان میاد دوباره میخواد غر غر کنه
جیهوپ : الان که حامله ای نباید انقد جنب و جوش کنی، داری نفس نفس میزنی
یونا : کاش این بچه میمرد، اگه میمرد تمام مشکلاتم حل میشد
جیهوپ : اتفاقا اگه بمیره تازه مشکلاتت شرو میشه
یونا : جیهوپ میخوام یه چیزیو اعتراف کنم ولی باید قول بدی که به هیچکس نمیگی
جیهوپ : خودت که میدونی رازنگهدارم
یونا : میدونی که جیمین و دوس ندارم دیگه؟
جیهوپ : خب؟
یونا : به جای جیمین یکی دیگرو دوس دارم یعنی عاشقشم، عاشق همه چیشم
عاشق لباس پوشیدنش راه رفتنش حرف زدنش نگاه کردنش، ببین یه جورایی دیوونشم
جیهوپ : خب حالا کی هست
یونا : استرس دارم بگم
جیهوپ : بگو یونا
یونا : خب اون.... او.. اون آدم... ت.. تویی
جیهوپ : چی... جدی میگی
یونا : بعد از مدت ها خواستم بهت اعتراف کنم ولی فک کردم شاید عاشق کس دیگه ای باشی
جیهوپ : آره عاشق یه دختر بودم.. اونم تو بودی
یونا خیلی خوشحالم نمیدونم باید چی بگم
ولی میخوام بعد از طلاقت باهات ازدواج کنم یونا
یونا : منم همینطور جیهوپ
همدیگرو بوسيدن ولی غافل از اینکه جیمین داشت میومد بالا تا از دل یونا در بیاره
ولی با چیزی مواجه شد که به شدت عصبیش کرد
جیمین : یوناااااا
اون دوتام با صدای داد جیمین از هم جدا شدن
جیهوپ : صداتو بیار پایین جیمین
جیمین : بسه دیگه... خیانت میکنی؟ هرکاری کردی بهت هیچی نگفتم ولی از اینیکی دیگه نمیگذرم
یونا :...........
۲۱.۴k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.