نقاب دار مشکی
𝙗𝙡𝙖𝙘𝙠 𝙢𝙖𝙨𝙠𝙚𝙙
(𝙋𝙖𝙧𝙩 43)
یونگی: ات لطفا بیا با ماشین بریم تو راه حرف بزنیم.....
ات: اوممم باشه.....
سوجین: پس ما ها چی....
یونگی: بعدا من براتون تعریف میکنم....
ات: میگما با کدوم ماشین اون وقت؟!
یونگی: تو بیا.....
ات: باشه.....
( ات و یونگی از کلبه خارج شدن و دنبال یونگی رفت....... از جنگل خارج شده بودن و رسیده بودن تقریبا به پیاده رو یونگی هم ماسک داشت و با یونگی رفتن سمت یه ماشینی......
بادیگارد: ( تعظیم کرد)..... سلام اقا
یونگی: سلام...... سوییچ بده خودمون میریم.....
بادیگارد: ولی اقا ، اقای کمپانی گفتن دیگه این اجازه بهتون ندیم خطرناکه شما یه ادم معروف هستید......
یونگی: تموم شد؟..... تاثیر گذار بود حالا سوییچ بده نگران نباش من جواب کمپانی میدم.....
بادیگارد: ولی.....
( یونگی یه نگاه پر از حرص به بادیگارد کرد که از صد تا فحش هم بدتر بود...... بادیگارد دیگه چیزی نگفت و سوییچ داد به یونگی ماشین خودش بود و بادیگارد انگار براش اورده بود.....ات و یونگی سوار ماشین شدن و حرکت کردن و دور میزدن...).... ( عکس ماشین یونگی میزارم)
یونگی: خب میشنوم
ات: خب من که رفتم سمت راست یکم جنگل دیدم تصمیم گرفتم از خودم عکس بندازم بعد اون یه چاه دیدم رفتم نزدیکش شدم سرمو کردم نزدیکش ببینم چیزی دیده میشه یا نه یهو یه نفر منو از پشت هولم داد و بعد اون دیگه چیزی نفهمیدم.....
یونگی: ای دختره ی......
ات: ها؟!....
یونگی: ببین ات لیسا هولت داده اون عوضی دوباره گولمون زده.....
ات: اره خبر دارم.....
یونگی: حالا چطوری از چاه اومدی بیرون؟!.... ما همه جا رو دنبالت گشتیم ولی انگار اب شده بودی رفته بودی زمین.....
ات: خب اخه یه نفر منو نجات داده بود....
یونگی: کی؟!.....
ات: جنی.....
یونگی: هاااا؟!..... ( کم مونده به یه نفر بزنه)
یونگی: هوووو زنیکه حواست کجاست.....
زن: برو بابا.....
ات: هووو درست زر بزنا دیوث.....
یونگی: ( خنده اش گرفت)
ات: به چی میخندی
یونگی: هیچی.... امکان نداره اون دختره خیلی اشغاله همدست لیساعه.....
ات: نه اون.....
ادامه اش تو کامنتا....
(𝙋𝙖𝙧𝙩 43)
یونگی: ات لطفا بیا با ماشین بریم تو راه حرف بزنیم.....
ات: اوممم باشه.....
سوجین: پس ما ها چی....
یونگی: بعدا من براتون تعریف میکنم....
ات: میگما با کدوم ماشین اون وقت؟!
یونگی: تو بیا.....
ات: باشه.....
( ات و یونگی از کلبه خارج شدن و دنبال یونگی رفت....... از جنگل خارج شده بودن و رسیده بودن تقریبا به پیاده رو یونگی هم ماسک داشت و با یونگی رفتن سمت یه ماشینی......
بادیگارد: ( تعظیم کرد)..... سلام اقا
یونگی: سلام...... سوییچ بده خودمون میریم.....
بادیگارد: ولی اقا ، اقای کمپانی گفتن دیگه این اجازه بهتون ندیم خطرناکه شما یه ادم معروف هستید......
یونگی: تموم شد؟..... تاثیر گذار بود حالا سوییچ بده نگران نباش من جواب کمپانی میدم.....
بادیگارد: ولی.....
( یونگی یه نگاه پر از حرص به بادیگارد کرد که از صد تا فحش هم بدتر بود...... بادیگارد دیگه چیزی نگفت و سوییچ داد به یونگی ماشین خودش بود و بادیگارد انگار براش اورده بود.....ات و یونگی سوار ماشین شدن و حرکت کردن و دور میزدن...).... ( عکس ماشین یونگی میزارم)
یونگی: خب میشنوم
ات: خب من که رفتم سمت راست یکم جنگل دیدم تصمیم گرفتم از خودم عکس بندازم بعد اون یه چاه دیدم رفتم نزدیکش شدم سرمو کردم نزدیکش ببینم چیزی دیده میشه یا نه یهو یه نفر منو از پشت هولم داد و بعد اون دیگه چیزی نفهمیدم.....
یونگی: ای دختره ی......
ات: ها؟!....
یونگی: ببین ات لیسا هولت داده اون عوضی دوباره گولمون زده.....
ات: اره خبر دارم.....
یونگی: حالا چطوری از چاه اومدی بیرون؟!.... ما همه جا رو دنبالت گشتیم ولی انگار اب شده بودی رفته بودی زمین.....
ات: خب اخه یه نفر منو نجات داده بود....
یونگی: کی؟!.....
ات: جنی.....
یونگی: هاااا؟!..... ( کم مونده به یه نفر بزنه)
یونگی: هوووو زنیکه حواست کجاست.....
زن: برو بابا.....
ات: هووو درست زر بزنا دیوث.....
یونگی: ( خنده اش گرفت)
ات: به چی میخندی
یونگی: هیچی.... امکان نداره اون دختره خیلی اشغاله همدست لیساعه.....
ات: نه اون.....
ادامه اش تو کامنتا....
۷.۷k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.