فیـک king of the moon 🍷🧛🏻♂️🩸پارت³⁶
جین هی « یونگی تاج ملکه غرب رو به سوفیا داد و فرمان حکومت رو به الکس....قرار بود سه روز دیگه برن به قصر خودشون....از اون طرف ملکه و امپراطور جادوگر ها و گرگینه ها برگشتن به قلمروشون و من شدید احساس تنهایی میکردم....دوست نداشتم تنها بشم....یونگی توی این مدت از بس درگیر بود وقت نکرده بود بهم سر بزنه....سوفیا و الکس هم درگیر کار های بازگشتشون بودن و این فقط من بودم که کاری نداشتم.... تصمیم گرفتم برم بیرون و هوایی بخورم....سئول هم همراهم اومد....دیگه حسی به فضای بیرون نداشتم....چون خیالم راحت بود سئول همراهمه و خطری جونم رو تهدید نمیکنه......
یونگی « مشغول انجام کار ها بودم که خبر دادن خونآشام های شورشی به قصر حمله کردن سوفیا و الکس توی سالن جلسات بودن و خیالم راحت بود جاشون امنه...اما جین هی...با سرعت به اتاقش رفتم که دیدم نه خودش هست نه سئول....شاید سوفیا بدونه اون کجاست....
یونگی « سوفی...الکس
سوفیا و الکس « بله سرورم...
یونگی « احتمالا میدونید شورشی ها حمله کردن...اما من نمیتونم جین هی رو پیدا کنم....اون کجاست؟
سوفیا « گفت میخواد بره بیرون هوا بخوره...اما توی قصر نباشه بهتره...راحت تر میتونی اونا رو سرکوب کنی....الکس تو بمون اینجا به یونگی کمک کن من میرم دنبال جین هی
الکس « فکر خوبیه...مراقب باش
یونگی « خیلی خب الکس بریم
راوی « الکس و یونگی تبدیل شدن و رفتن تا شورشی ها رو سرکوب کنن....جین هی هم از همه جا بیخبر مشغول گشت و گذار توی جنگل بود و فکرش حسابی درگیر بود.....تصمیم گرفت زیر سایه یه درخت بشینه و استراحت کنه.....اما همین که چشماش رو بست صدای یه غریبه به گوشش رسید....
غریبه « وقت بخیر ملکه ی ومپ....
راوی « سئول شمشیرش رو در اورد روبه روی اون غریبه عجیب گرفت....صورتش کاملا پوشیده بود....جین هی میتونست حدس بزنه اون انسان نیست....توی این مدت یادگرفته بود که با چند تا راهکار ساده به هویت این جور آدما پی ببره
جین هی « بهش نمیخورد انسان باشه...اگه خونآشام باشه به نقره واکنش نشون میده و با استفاده از خنجر نقره میشه خونآشام رو کشت ....و ویژگی های ظاهری یک خونآشام رو داشت....فعلا قصد کشتنش رو نداشتم...اما بدن خونآشام ها همیشه سرده....میتونم با گرفتن دستش بفهمم خونآشام هست یا نه....آروم از جام بلند شدم و نزدیکش رفتم.....تو کی هستی؟
غریبه « شجاع تر از اونی هستی که میگن....نمیترسی بلایی سرت بیارم....
جین هی « جرعتش رو داری؟
غریبه « اومدم پرتش کنم اون ور که محافظش دستم رو گرفت...پوزخندی زدم....تو فقط یه دختر کوچولوی ضعیفی...فکر میکنی میتونی مانع من بشی....به راحتی پرتش کردم اون ور که از شدت ضربه بیهوش شد....
چطور شده؟ 🍡🐇⛄
یونگی « مشغول انجام کار ها بودم که خبر دادن خونآشام های شورشی به قصر حمله کردن سوفیا و الکس توی سالن جلسات بودن و خیالم راحت بود جاشون امنه...اما جین هی...با سرعت به اتاقش رفتم که دیدم نه خودش هست نه سئول....شاید سوفیا بدونه اون کجاست....
یونگی « سوفی...الکس
سوفیا و الکس « بله سرورم...
یونگی « احتمالا میدونید شورشی ها حمله کردن...اما من نمیتونم جین هی رو پیدا کنم....اون کجاست؟
سوفیا « گفت میخواد بره بیرون هوا بخوره...اما توی قصر نباشه بهتره...راحت تر میتونی اونا رو سرکوب کنی....الکس تو بمون اینجا به یونگی کمک کن من میرم دنبال جین هی
الکس « فکر خوبیه...مراقب باش
یونگی « خیلی خب الکس بریم
راوی « الکس و یونگی تبدیل شدن و رفتن تا شورشی ها رو سرکوب کنن....جین هی هم از همه جا بیخبر مشغول گشت و گذار توی جنگل بود و فکرش حسابی درگیر بود.....تصمیم گرفت زیر سایه یه درخت بشینه و استراحت کنه.....اما همین که چشماش رو بست صدای یه غریبه به گوشش رسید....
غریبه « وقت بخیر ملکه ی ومپ....
راوی « سئول شمشیرش رو در اورد روبه روی اون غریبه عجیب گرفت....صورتش کاملا پوشیده بود....جین هی میتونست حدس بزنه اون انسان نیست....توی این مدت یادگرفته بود که با چند تا راهکار ساده به هویت این جور آدما پی ببره
جین هی « بهش نمیخورد انسان باشه...اگه خونآشام باشه به نقره واکنش نشون میده و با استفاده از خنجر نقره میشه خونآشام رو کشت ....و ویژگی های ظاهری یک خونآشام رو داشت....فعلا قصد کشتنش رو نداشتم...اما بدن خونآشام ها همیشه سرده....میتونم با گرفتن دستش بفهمم خونآشام هست یا نه....آروم از جام بلند شدم و نزدیکش رفتم.....تو کی هستی؟
غریبه « شجاع تر از اونی هستی که میگن....نمیترسی بلایی سرت بیارم....
جین هی « جرعتش رو داری؟
غریبه « اومدم پرتش کنم اون ور که محافظش دستم رو گرفت...پوزخندی زدم....تو فقط یه دختر کوچولوی ضعیفی...فکر میکنی میتونی مانع من بشی....به راحتی پرتش کردم اون ور که از شدت ضربه بیهوش شد....
چطور شده؟ 🍡🐇⛄
۵۰.۰k
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.