همیشه بد نیست
همیشه بد نیست
پارت (۱)
داشتم به برگه ای که معلم روی میز گذاشته بود نگاه میکردم و سعی میکردم بفهمم واسه چیه . که خودش گفت
معلم :این فرم رو پر کنید و اگر بیماری خاصی داشتید ننویسید و شخصاً به مربی بهداشت بگید .
فرم رو با دقت کامل پر کردم و دادم به معلم و نشستم سر جام و با بچه شروع به حرف زدن کردیم که بالاخره صدای اون زنگ کوفتی اومد . کیفمو برداشتم با یونجی به سمت خونه حرکت کردیم . خونه هامون کنار هم بود و با هم میرفتیم و می آمدیم . وقتی رسیدیم خداحافظی کردیم و رفتم یه سمت خونه.
زنگ و زدم و منتظر موندم تا مامان مثل همیشه بدون هیچ حرفی درو باز کنه . ولی با شنیدن صدای ران از پشت آیفون که میگفت
ران: بله . اصن تو کی هستی؟
معلوم بود داره مسخره بازی در میاره .و از این کارش خندم گرفت و با همون صدای خندون گفتم
هیجین: منم منم مادرتون غذا آوردم براتون
ران: وای مامانی جونم
و در رو باز کرد . تک خنده ای کردم و رفتم تو و در رو پشت سرم بستم و از پله ها با انرژی رفتم بالا . بوی غذای مامان تو راه پله پیچیده بود . ولی میشد فهمید که حاضری چون از بوش معلوم بود که سوشیه ( منم دلم میخواد 🍣)
در ورودی خونه باز بود . پس با ی هُل ( همینجوری نوشته میشه دیگه نه ) باز میشد . همین که رسیدم در باز شد با قیافه خندون ران مواجه شدم . ولی تا خواستم لبخند بزنم منو کشید تو بغلش و حسابی چلوندم . بالاخره ولم کرد که با حالت گریه بچگانه گفتم
هیجین: اگه دماگم کج بسه چیتار تنم
فک میکردم الان معذرت خواهی کنه ولی گفت
ران : تو دماغت از همون اول کج بود
و پقی زد زیر خنده . جوابشو ندادم و فقط زبونمو دراز کردم براش و رفتم تو خونه . بابا نیم ساعت دیگه میومد پس فقط ما سه نفر بودیم . رفتم پیش مامان تو آشپز خونه . داشت سوشی ها رو خیلی با دقت توی ظرف میچیند که این دقت قیافشو خنده دار کرده بود . خواستم اذیتش کنم . پس برای همین رفتم پشت سرش تا بترسونمش . همین خواستم داد بزنم کلانتر محل رسید و گفت
ران : مامان هیجین میخواد بترسونتت
ولی مامان هیچ جوابی نداد که باعث میشد من خنک شم . برگشتم و براش زبون در آوردم که اون همین کارو کرد که یهو صدای داد مامان باعث شد هر دو بترسیم .
این پارت اول .
ببخشید دیر گذاشتم نت نیداشتم
با سیپاس 😂
پارت (۱)
داشتم به برگه ای که معلم روی میز گذاشته بود نگاه میکردم و سعی میکردم بفهمم واسه چیه . که خودش گفت
معلم :این فرم رو پر کنید و اگر بیماری خاصی داشتید ننویسید و شخصاً به مربی بهداشت بگید .
فرم رو با دقت کامل پر کردم و دادم به معلم و نشستم سر جام و با بچه شروع به حرف زدن کردیم که بالاخره صدای اون زنگ کوفتی اومد . کیفمو برداشتم با یونجی به سمت خونه حرکت کردیم . خونه هامون کنار هم بود و با هم میرفتیم و می آمدیم . وقتی رسیدیم خداحافظی کردیم و رفتم یه سمت خونه.
زنگ و زدم و منتظر موندم تا مامان مثل همیشه بدون هیچ حرفی درو باز کنه . ولی با شنیدن صدای ران از پشت آیفون که میگفت
ران: بله . اصن تو کی هستی؟
معلوم بود داره مسخره بازی در میاره .و از این کارش خندم گرفت و با همون صدای خندون گفتم
هیجین: منم منم مادرتون غذا آوردم براتون
ران: وای مامانی جونم
و در رو باز کرد . تک خنده ای کردم و رفتم تو و در رو پشت سرم بستم و از پله ها با انرژی رفتم بالا . بوی غذای مامان تو راه پله پیچیده بود . ولی میشد فهمید که حاضری چون از بوش معلوم بود که سوشیه ( منم دلم میخواد 🍣)
در ورودی خونه باز بود . پس با ی هُل ( همینجوری نوشته میشه دیگه نه ) باز میشد . همین که رسیدم در باز شد با قیافه خندون ران مواجه شدم . ولی تا خواستم لبخند بزنم منو کشید تو بغلش و حسابی چلوندم . بالاخره ولم کرد که با حالت گریه بچگانه گفتم
هیجین: اگه دماگم کج بسه چیتار تنم
فک میکردم الان معذرت خواهی کنه ولی گفت
ران : تو دماغت از همون اول کج بود
و پقی زد زیر خنده . جوابشو ندادم و فقط زبونمو دراز کردم براش و رفتم تو خونه . بابا نیم ساعت دیگه میومد پس فقط ما سه نفر بودیم . رفتم پیش مامان تو آشپز خونه . داشت سوشی ها رو خیلی با دقت توی ظرف میچیند که این دقت قیافشو خنده دار کرده بود . خواستم اذیتش کنم . پس برای همین رفتم پشت سرش تا بترسونمش . همین خواستم داد بزنم کلانتر محل رسید و گفت
ران : مامان هیجین میخواد بترسونتت
ولی مامان هیچ جوابی نداد که باعث میشد من خنک شم . برگشتم و براش زبون در آوردم که اون همین کارو کرد که یهو صدای داد مامان باعث شد هر دو بترسیم .
این پارت اول .
ببخشید دیر گذاشتم نت نیداشتم
با سیپاس 😂
۲.۹k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.