فیک وضعیت سیاه و سفید پارت آخر🍷
از زبان تهیونگ
فهمیدم هی جیو
کارا: تو اینجا چی کار می کنی قرار بود ات پشتش وایست
از زبان ات با کارا قرار گذاشتم تهیونگ بکشیم
هی جیو: آره
به کارا تیر زد
دیدم ات اومد
ات: تهیونگ اون بهت دروغ گفته بود مادرش چند سال قبل تر مرده اون عضو مافیا بوده
می خواسته اموالت بدست بیاره فهمیدم چند سال پیش یک تصادف اتفاق افتاده بود و مادرم به خاطر اون تصادف مرد ولی باعث بانیش پدر کارا بوده منم فراموشی گرفتم بیشتر خاطراتم به جای تهیونگ با الکس فکر کردم
فلش بک وقتی ات رفت
ساحل
از زبان ات
هی جیو به موبایلی که الکس بهم داده پیام داده می خواست منو ببینه
هی جیو: ات ممنونم که اومدی
هی جیو همچی برام تعریف کرد فهمیدم تهیونگ واقعا دوستم داشته
فلش بک حال
داشتم این حرفا میزدم یک چوب خورد تو سر الکس از حال رفت هی جیو و تهیونگ گرفتن هی جیو پرت کردن از سخره
.نفهمیدم چی شد
یک مرد اومد شما ها زدین دختر منو کشتین
منم عزیز ترین کستون میگرم
پدر کارا بود به افرادش دستور داد منو بگیرن
می خواستن منو پرت کنن از اون پرتگاه مانندی که بودیم
از زبان ات
آره من دیر عاشق تهیونگ شدم ولی هی جیو بهم گفت تهیونگ از بچگی مراقب من بوده و عاشق من بود
و همچی به خاطر تصادف من فراموش کردم
این دنیا وضعیت سیاه و سفیدی برای من بود
تمام خاطرات داشت یادم میومد از بغل کردن تهیونگ بوس های کودکیم تا الآن
منو داشتن پرت میکردن لبخند زدم و اشکی از چشمانم ریخت و فقط داد زدم
سارانگهههههه( سرنگهههه) تهیونگ🙂
فهمیدم هی جیو
کارا: تو اینجا چی کار می کنی قرار بود ات پشتش وایست
از زبان ات با کارا قرار گذاشتم تهیونگ بکشیم
هی جیو: آره
به کارا تیر زد
دیدم ات اومد
ات: تهیونگ اون بهت دروغ گفته بود مادرش چند سال قبل تر مرده اون عضو مافیا بوده
می خواسته اموالت بدست بیاره فهمیدم چند سال پیش یک تصادف اتفاق افتاده بود و مادرم به خاطر اون تصادف مرد ولی باعث بانیش پدر کارا بوده منم فراموشی گرفتم بیشتر خاطراتم به جای تهیونگ با الکس فکر کردم
فلش بک وقتی ات رفت
ساحل
از زبان ات
هی جیو به موبایلی که الکس بهم داده پیام داده می خواست منو ببینه
هی جیو: ات ممنونم که اومدی
هی جیو همچی برام تعریف کرد فهمیدم تهیونگ واقعا دوستم داشته
فلش بک حال
داشتم این حرفا میزدم یک چوب خورد تو سر الکس از حال رفت هی جیو و تهیونگ گرفتن هی جیو پرت کردن از سخره
.نفهمیدم چی شد
یک مرد اومد شما ها زدین دختر منو کشتین
منم عزیز ترین کستون میگرم
پدر کارا بود به افرادش دستور داد منو بگیرن
می خواستن منو پرت کنن از اون پرتگاه مانندی که بودیم
از زبان ات
آره من دیر عاشق تهیونگ شدم ولی هی جیو بهم گفت تهیونگ از بچگی مراقب من بوده و عاشق من بود
و همچی به خاطر تصادف من فراموش کردم
این دنیا وضعیت سیاه و سفیدی برای من بود
تمام خاطرات داشت یادم میومد از بغل کردن تهیونگ بوس های کودکیم تا الآن
منو داشتن پرت میکردن لبخند زدم و اشکی از چشمانم ریخت و فقط داد زدم
سارانگهههههه( سرنگهههه) تهیونگ🙂
۱۷۱.۱k
۱۶ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.