فیک:بامن باش شخصیت ها: جیمین ا/ت لیا(دوست ا/ت) دوکیونگ(دوست پسر ا/ت)
با_من_باش
پارت اول
ا/ت ویو
با دوستم لیا قراره بریم مغازه هایی که روبه روی خونه ما بود خرید کنیم
لباس بوشیدم رفتیم
داشتیم از خیابون رد میشدیم کیه یه ماشین با سرعت داش میومد سمتم
پاهام سست شد و دیگه چیزی نفهمیدم
لیا ویو
رفتم خوبه ا/ت که بریم خرید لباس پوشیو رفتی
داشتیم میرفتیم اون طرف خیابون من یکم جلوتر رفتم
باصدای ترمز وحشتناکی پشت سرم رو نگاه کردم دیدم ماشینی به ا/ت برخورد کرده بود و ا/ت به اون طرف تر پرتاب شده بود
ولی ماشینه بی وجدان در رفت
دویدم سمت ا/ت و کمک خواستم انقدر هول کرده بودم که یادم رفته زنگ بزنم آمبولانس
جیمین ویو
یکم ترافیک ایجاد شده بود انگار یه حادثه اتفاق افتاده بود و ما چیزی باهاش فاصله نداشتیم
وقتی رسیدیم به محل حادثه تنم لرزید چون لاین ماشین ما روبه روش بود
دختری بیهوش که دوستش کمک میخواد
پیاده شدم و دختره را براید استایل بردم توماشین
بردیمش بیمارستان
ا/ت ویو
با درد شدیدی که توی سرم احساسش میکردم چشمام رو باز کردم یه طرفم لیا و اون طرفم یه پسر جوان و خوش تیپ بود
لیا:بهوش اومدی *دوید سمت تخت*
ا/ت:اره
که یهو صدایی از دل اون پسره بیرون اومد و گفت
جیمین:خوبین؟
ا/ت:عا ممنون
سرشو به نشانه تایید تکون داد
روم رو به لیا کردم و گفتم
ا/ت:کی مرخص میشم؟
لیا:گفتن فردا صبح
ا/ت:اوهوم
جیمین ویو
اون دختره چشماشو که باز کرد احساس کردم دلم هوری ریخت پایین
خیلی زیبا بود
موهای مشکی با چتر تو صورتش؛پوستی سفید؛چشمای رنگی
تو لحظه اول احساس کردم دوسش دارم
داشتم به عشق در نگاه اول ایمان میوردم
دوستش گوشیشو داد بهش که گفتم: یه لحظه گوشیتونو میدید
گوشیشو داد منم سریع شمارمو زدمو و یه تک زنگ به خودم زدم که شمارش بیوفته و گوشی رو دادم بهش و تشکر کردم
«پرش زمانی به فردا صبح»
رفتمو کارای ترخیصشو انجام دادم و مرخص شد
بردمش توی ماشین و تو راه اسماشون و سناشون را پرسیدم
(جیمین:خب میشه بدونم اسماتون چیه؟
ا/ت:من کیم ا/ت هستم ۲۵ سالمه
لیا:منم کیم لیا هستم ۲۵ سالمه
جیمین:منم پارک جیمینم ۲۷ سالمه خوشبختم
ا/ت:خوشبختم
لیا:منم همینطور)
پارت اول
ا/ت ویو
با دوستم لیا قراره بریم مغازه هایی که روبه روی خونه ما بود خرید کنیم
لباس بوشیدم رفتیم
داشتیم از خیابون رد میشدیم کیه یه ماشین با سرعت داش میومد سمتم
پاهام سست شد و دیگه چیزی نفهمیدم
لیا ویو
رفتم خوبه ا/ت که بریم خرید لباس پوشیو رفتی
داشتیم میرفتیم اون طرف خیابون من یکم جلوتر رفتم
باصدای ترمز وحشتناکی پشت سرم رو نگاه کردم دیدم ماشینی به ا/ت برخورد کرده بود و ا/ت به اون طرف تر پرتاب شده بود
ولی ماشینه بی وجدان در رفت
دویدم سمت ا/ت و کمک خواستم انقدر هول کرده بودم که یادم رفته زنگ بزنم آمبولانس
جیمین ویو
یکم ترافیک ایجاد شده بود انگار یه حادثه اتفاق افتاده بود و ما چیزی باهاش فاصله نداشتیم
وقتی رسیدیم به محل حادثه تنم لرزید چون لاین ماشین ما روبه روش بود
دختری بیهوش که دوستش کمک میخواد
پیاده شدم و دختره را براید استایل بردم توماشین
بردیمش بیمارستان
ا/ت ویو
با درد شدیدی که توی سرم احساسش میکردم چشمام رو باز کردم یه طرفم لیا و اون طرفم یه پسر جوان و خوش تیپ بود
لیا:بهوش اومدی *دوید سمت تخت*
ا/ت:اره
که یهو صدایی از دل اون پسره بیرون اومد و گفت
جیمین:خوبین؟
ا/ت:عا ممنون
سرشو به نشانه تایید تکون داد
روم رو به لیا کردم و گفتم
ا/ت:کی مرخص میشم؟
لیا:گفتن فردا صبح
ا/ت:اوهوم
جیمین ویو
اون دختره چشماشو که باز کرد احساس کردم دلم هوری ریخت پایین
خیلی زیبا بود
موهای مشکی با چتر تو صورتش؛پوستی سفید؛چشمای رنگی
تو لحظه اول احساس کردم دوسش دارم
داشتم به عشق در نگاه اول ایمان میوردم
دوستش گوشیشو داد بهش که گفتم: یه لحظه گوشیتونو میدید
گوشیشو داد منم سریع شمارمو زدمو و یه تک زنگ به خودم زدم که شمارش بیوفته و گوشی رو دادم بهش و تشکر کردم
«پرش زمانی به فردا صبح»
رفتمو کارای ترخیصشو انجام دادم و مرخص شد
بردمش توی ماشین و تو راه اسماشون و سناشون را پرسیدم
(جیمین:خب میشه بدونم اسماتون چیه؟
ا/ت:من کیم ا/ت هستم ۲۵ سالمه
لیا:منم کیم لیا هستم ۲۵ سالمه
جیمین:منم پارک جیمینم ۲۷ سالمه خوشبختم
ا/ت:خوشبختم
لیا:منم همینطور)
۴.۷k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.