فیک:زیبایی(part12)
رفتم سمت ماشین گوشی رو پیدا کردم در رو بستم برگشتم برم که یه مردی یه دستمالی گذاشت روی دهنم و بعد سیاهی
ویو تهیونگ
ا.ت پنج دقیقه س رفته ولی هنوز نیومده نگرانش شدم
_من میرم ببینم ا.ت چرا نیومده
&ما هم میایم
رفتیم سمت ماشین ولی ا.ت نبود
_اااا.تتتتتتت
نگاهم به زمین افتاد گوشیش افتاده بود
_خونت دوربین داره میتونی چکش کنی
&اره
@بدوییننن
رفتیم دوربین هارو چک کردیم
تهیونگ ویو
شوکه شده بودم ا.ت رو دزدیدن
کوک ویو
اون مرد رو میشناختم اما هیچی نمیگفتم فقط میخواستم این دوتا برن تا با بابام حرف بزنم
&شما ها برین خونه من خودم یه کاری میکنم
_نه خیر لازم نیست
&لج نکن تهیونگ حتما دلیلی دارم اصلا برین میخوام تنها باشم
@اما کو....
&برو(عصبانی)
بعد یک ساعت بابا اومد
عصبانی رفتم سمتش
&چی کار کردی هااا(داد و عصبانی)
ب.کوک:مگه قرار نبود با اون دختره ی.....
&حرف دهنتو بفم بخاطر تو با کسی که دوستش ندارم رابطه دارم (داد)
ب.کوک:بخاطر خودته گفتم باید با سوجین باشی تا بتونیم اموال شرکتشون رو بگیریم
&تو مافیایی میتونی اونا رو بکشی و بگیری چی کار به من داری؟
ب.کوک: پسرم من نمیتونم بکشمشون چون بکشمشون رمز شرکتشون رو بلد نیستیم
رفتم بیرون توی خیابون ها راه میرفتم که یادم اومد میدونم اون بادیگارده که ا.ت رو دزدیده کجا رفته و ا.ت رو کجا برده
سریع رفتم سمت خونه و سوییچ رو برداشتم حرکت کردم سمت خونه ی بادیگارده چون بجز اون جایی رو ندارن ا.ت رو ببره
رفتم دم در خونه بادیگارد دست پاچه شده بود اما گفت قربان خوش اومدین ولی چرا اومدین نزاشت برم داخل گفتم برو اونور نمیرفت
کوک:دوست داری بابام بکشتت
بادیگارد:نه قربان ولی..
بدوش کنار و با صحنه ای مواجه شدم که افتادم زمین و نمیتونستم حرف بزنم
(دقت کنین به ا.ت ت.ج.ا.و.ز نشده و بلایی سر ا.ت نیومده ولی بگین که بنظرتون کوک چرا اینجوری شده بود؟)
ویو تهیونگ
ا.ت پنج دقیقه س رفته ولی هنوز نیومده نگرانش شدم
_من میرم ببینم ا.ت چرا نیومده
&ما هم میایم
رفتیم سمت ماشین ولی ا.ت نبود
_اااا.تتتتتتت
نگاهم به زمین افتاد گوشیش افتاده بود
_خونت دوربین داره میتونی چکش کنی
&اره
@بدوییننن
رفتیم دوربین هارو چک کردیم
تهیونگ ویو
شوکه شده بودم ا.ت رو دزدیدن
کوک ویو
اون مرد رو میشناختم اما هیچی نمیگفتم فقط میخواستم این دوتا برن تا با بابام حرف بزنم
&شما ها برین خونه من خودم یه کاری میکنم
_نه خیر لازم نیست
&لج نکن تهیونگ حتما دلیلی دارم اصلا برین میخوام تنها باشم
@اما کو....
&برو(عصبانی)
بعد یک ساعت بابا اومد
عصبانی رفتم سمتش
&چی کار کردی هااا(داد و عصبانی)
ب.کوک:مگه قرار نبود با اون دختره ی.....
&حرف دهنتو بفم بخاطر تو با کسی که دوستش ندارم رابطه دارم (داد)
ب.کوک:بخاطر خودته گفتم باید با سوجین باشی تا بتونیم اموال شرکتشون رو بگیریم
&تو مافیایی میتونی اونا رو بکشی و بگیری چی کار به من داری؟
ب.کوک: پسرم من نمیتونم بکشمشون چون بکشمشون رمز شرکتشون رو بلد نیستیم
رفتم بیرون توی خیابون ها راه میرفتم که یادم اومد میدونم اون بادیگارده که ا.ت رو دزدیده کجا رفته و ا.ت رو کجا برده
سریع رفتم سمت خونه و سوییچ رو برداشتم حرکت کردم سمت خونه ی بادیگارده چون بجز اون جایی رو ندارن ا.ت رو ببره
رفتم دم در خونه بادیگارد دست پاچه شده بود اما گفت قربان خوش اومدین ولی چرا اومدین نزاشت برم داخل گفتم برو اونور نمیرفت
کوک:دوست داری بابام بکشتت
بادیگارد:نه قربان ولی..
بدوش کنار و با صحنه ای مواجه شدم که افتادم زمین و نمیتونستم حرف بزنم
(دقت کنین به ا.ت ت.ج.ا.و.ز نشده و بلایی سر ا.ت نیومده ولی بگین که بنظرتون کوک چرا اینجوری شده بود؟)
۲.۳k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.